۱۳۹۱ دی ۱۹, سه‌شنبه

مرز نتونستن کجاست؟

درد "کشیدن"
درد را مگر "میکشند؟
مثل سیگار محکم میکشی تا همه ی وجودت را پر کند؟ آنقدر که از نفس بیافتی؟ یا تمام شود و تازه دردی جدید دستت را بسوزاند؟ درد را میکشی تو؟ به درون؟
یا مثل گلوله ی سیاه زندانی های لوک خوش شانس هرجا میروی به دنبال خودت "می کشی"؟ و تا وقتی ایستاده ای خبر از زنجیر پایت نداری, تا جانِ حرکت جمع میکنی و تا میخواهی بدوی آنچنان نگهت میدارد یا به زمین میکوبدت که دیگر خیال حرکت از سر بیرون میکنی.
آرام آرام میکشی (درد را؟) و حرکت میکنی.
هیچ چیز هیچ وقت در جهان عادی نمیشود. هیچ وقت!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر