۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

دیشب مهمون داشتم. ظرف های رو الان شستم.  خونه که تمیز میشه علاقه ام بهش خیلی بیشتر میشه و آرامشم رو پر رنگ تر میکنه. نه از سر تمیزیش بلکه انگار یه جورایی چون بهش رسیدم باهاش ارتباط برقرار میکنم. البته اینم بارها و بارها تو ذهنم دوره میکنم که چقدر این خونه جدیدم رو دوست دارم. همه چیش انگ کار منه انگار. نه بیشتر میخوام نه کمتر. 
شب ها که چراغ راهرو دم دم در ورودی رو روشن میذارم و بقیه جاها رو خاموش, نورش که از شیشه ی پارتیشن چوبی میافته تو اتاق تختم یه آرامش خوبی بهم میده. عادت کردم جا نمازم پهن باشه انگار حس خوبی به فضا میده راه راه های آبیش. دیوار بالکن بلنده و ویو شب رو ازم گرفته ولی همینم هر از چندی یه نگاه به ماششین های در حال حرکت اتوبان که میندازم و میدونم فقط من نیستم که تو ظلمت شب بیدارم تنهاییم رو کم میکنه. 
نور کم. یک لیوان چایی و آجیل ساده ی عیدی که خودم اینجا با عشق سر هم کردم.  دست میکنم تو ظرف بدون اینکه بهش نگاه کنم و هردفعه یه طعم جدید رو تجربه میکنم. با اینکه ترجیح میدم همیشه طعم غالب هرچیزی میخورم ثابت باشه ولی الان انقدر آروم و خوبه فضا که چیزی رو تغییر نمیدم.رو تخت و لپ تاپ. سکوت شب.
مینویسم به یاد همه ی اون هایی که آرامش رو کمتر تو وبلاگ من تجربه کردن. امشب آرومم. 
بعد مدت ها نیلوفرانه افتخاری گوش دادم و باز تو دلم گفتم حیف اون صدای آسمانیت که حیف کردی و خودم رو آماده کردم واسه تمام اون کسانی که میخوان بیان زیر لینک فیس بوکش که شیر کردم اعتراض کنن از این آدم. فضای خونه رو نوستالژیک کرد به تعداد دفعاتی که گوش دادم و تقدیمش کردم به مادرم. نمیشه نیلوفرانه گوش داد و یاد لیلا حاتمی نیافتاد.
هفته ی دیگه این موقع تو هواپیمام ایشاالله.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر