۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

دلم واسه همه ی زندگی روزمره ام از همه چی و همه کس بیشتر تنگه.
یه عده تصمیم میگیرن تعطیلات ایران نرن چون خانواده اشون پیششونن. من دلم واسه خیابون ها و رستوران ها و ماشین ها و مغازه ها و اتوبان ها و هوا و مردم غریبه ی تو خیابون ها تنگه.
دلم واسه چهره ی خواب آلود مجری های تلویزیون تو صبح های سرد زمستون تنگه
واسه سرمای ماشینم تا وقتی بخاریش گرم بشه
واسه مامانم که مجبور نبودم بعد کلی درس خوندن تازه به فکر آماده بودن و نبودن غذا باشم
من پرایوسی رو دوست دارم ولی از تنهایی زندگی کردن بدم میاد. آخه یکی نباید تو زندگیت باشه 4 کلام باهاش حرف های چرت و بیخودی بزنی حوصله ات سر جاش بیاد بری سر جزوه ی بعدی؟ تا کی باید دستشویی رفتن تنوع زندگیت باشه؟
میگن طرح رو کردن 8 سال. اگه یک درصد میخواستم بی خیال فوق لیسانسم بشم و بی افتم تو کار انتقالی واسه پزشکی خالی همونم دیگه نمیتونم.
اگه میدونستم فقط 5 ساله انقدر سختم نبود. دلم بیشتر تنگ میشه وقتی میدونم طولانی تره
برا خیاطی دم محل که زبونم رو می فهمیدم و کارش تمیز بود
برا تمام اون هایی که بهم زنگ نمیزنن
دلم تنگه...

۱ نظر: