۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

حکایت مام شده حکایت اون یارو که میخوره زمین به خاطر اینکه ضایع نشه تا خونه سینه خیز میره.
من آدمی بودم که از جلو دیگران خوابیدن متنفر بودم و هرگز در مجامع عمومی نمیخوابیدم. حالا ببین چه به سرم اومده که نه تنها یه قسمتی از برنامه ریزی خواب شبانه روزیم مال اتوبوس تو راه برگشته، بلکه آنچنان بی هوش شدم که مسئول بلیط صدام کرده می گه مگه نمیخواستی اونجا پیاده شی؟ کلی ازش گذشته بود. واسه اینکه کم نیارم گذاشتم بازم یه ذره بره بعد گفتم پیاده میشم.هر قدمی که به سمت خونه تو اون خواب آلودگی  برمیداشتم به خودم فحش میدادم.

بماند که دیشب یهو به خودم اومدم دیدم استخون بینیم کلی درد میکنه. نگو بیهوش شدم نیم ساعت با دماغ افتادم رو کتابم پشت میز. انقدر سریع و عمیق شده اینجور خواب هام که متوجه نمیشم چرا بینیم درد میکنه یا خودکارم افتاده, اصلا نمیفهمم خوابم برده بوده.

بیشتر اینش واسم جالبه که  من اصلا تاحالا تو ژنم از این حرکات نبوده. خیلی جالبه. حرصم هم در میاد البته کلا وقتی کنترل اعضای بدنم دست خودم نیست

۴ نظر:

  1. به به! میگفتین آب و جارو میکردیم بابا!

    پاسخحذف
  2. باور میکنی تو خونه هر بار که میام سراغ کامپیوتر حتما به شما سر میزنم...
    اما همیشه حرفم نمیاد :)

    پاسخحذف