۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

شرم از بی اعتقادی...


خود را به او می سپاری و دست به دامان دیگری می شوی و از آنها مدد می جویی؟!


و آنگاه که هر چه داری و در اصل نداری را پیش روی خود بر میز تلاشت می نهی و هیچ نمیابی جز ادعای اعتقادی عظیم اما پوچ٬ خجالت زده از او و متنفر از خویش مثل همیشه او را شکر می گویی که اشک حقیقت دارد.


شرمگین می شوی زانرو که واژه ی توکل را بر زبان نه! بلکه بدتر بر دل می آوری. اما همچنان از بی اعتقادی و اضطرابش خواب شبانگاهی که می توانست چشمه ای از مرگ و معراج روح تو باشد را از خود گرفته و در سحرگاهان که آنچه به دنبالش بی اعتقاد پرسه می زنی را هدیه می دهند٬ برادرش را به آغوش می کشی.


وای بر من که با نمایان حقایقی عظیم٬ وجود پر آرامشش را بر من هدیه می کند و در من هیچ جز ترس از وجود لایزالش روشن نمی شود.


بی ظرفیتی محض راجع به آنچه به جست و جویش هستم...

۶ نظر:

  1. همه ی نوشته ها برای خوندن مخاطب نیست...
    اگه چیزی ازش در اومد برا کسی چه بهتر, اگر نه چیزی از نوشته کم نمیکنه. چون هدفش مخاطب نبوده. اینکه ایرادی به درک مخاطب وارده یا نه هم بستگی به نوشته داره. مخاطبم اگر به زبان ساده عادت کرده از خیلی حقایق بی بهره است.

    پاسخحذف
  2. بی بهره از حقایق۶ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۰۳

    بر ما مخاطبان بی سوات ببخشایید لطفاً و التماساً

    پاسخحذف
  3. حدود چند روز روش وقت گذاشتم تا فهمیدم: "محشششششششششششششششششششششششششر بود"
    نمی دونم بگم زبان حال, حرف دل, اما هرچی اسمشو بذاریم کاملا مشخص بود که از "آعماق" دل نویسنده نشات گرفته نه از لابلای دل اون...

    مهم فهم این حرفا نیست مهم اینه که این حرفا بره تو دلمون و چه بهتر که تو عمق دلمون نفوذ کنه به امید روزنی....

    گرچه به قلم دراوردن این چنین چیزهایی به این شکل می تونه عین روزن باشه....

    موفق باشی عزیز!

    پاسخحذف
  4. چندتا "ش" دیگه میذاشتی برای محشششششششششششششر!!!!

    (اولش می خواستم بگم: "ای پاچه خار!" خوب شد نگفتم!!!!)

    پاسخحذف
  5. من از حرفای این فضول تازه به دوران رسیده اعلام برائت می کنم

    پاسخحذف
  6. من تو هر نوشته ای دنبال خودم میگردم
    درسته که من مخاطب نوشته شما نبودم اما بیشتر وقتا نوشته هات رو خیلی نزدیک به خودم میدیدم از این جهت این بار در برخورد با کلماتت کمی نامانوس بودم

    پاسخحذف