۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

سنگ صبور

سنگ یا صبور؟ چه نمای متناقضی! دلت را سنگ و احساست را کور می خوانند غافل از اینکه همان سنگ، تکه ای از صبورِ تو و نیاز آنها برای آرامش است.


سراپا حرف می شوی و درد، تا شاید او نیز بوی سنگی و صبوری بگیرد و روزی برای دیگری، باشد. اما افسوس که از تو هیچ خاطره ای جز درد نمیماند و مرهم را از تو آموخته ولی نشانه های آشنایش را در دیگری می جوید.


سراپا گوش می شوی و سهم بزرگی از دنیای پر هیاهوی سکوت، تا شاید تو را این بار تکه ای از صبورِ خود بخواند. اما دریغ که در ازای تکیه گاهی که برایش ارمغان آورده ای، پاره ای از دلش را بر سرت می کوبد و به سمت بی دردی شتابان نعره می زند...


همیشه می پنداشتم تاثیرهمراهی سنگ با صبوریست که تو را انتخاب تنهاییش میکند! همیشه می پنداشتم دردِ سنگ است که لطافت صبور را بعد خود می طلبد! ولی گویی آنکه درک لطافت و صداقتِ سنگیِ تو را ندارد، هیچ جز شانه ی صبری بی درد برای خالی کردن کودکی خود طلب نمی کند.


و همیشه نوشته ها نیز مانند افکار به آرزویی ختم می شوند...


ای کاش نیاز همراهی سنگ و تلخی درد را می دانستند تا صبور را گواراتر تجربه کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر