کلاااا همیشه آدمی بودم که حواسم به بقیه باشه و اطراف رو هندل کنم. و خودم همیشه بدم میومده اگه دارن چیزی پخش میکنن دست دراز کنم و حتی نگاه کنم که طرف بدونه باید به منم بده. یک بار محض رضای خدا یکی گیر ما نیومد که مثل خودمون حواسش به ما باشه که با اینکه بدمون میاد دست دراز کنیم یا برا خواسته امون منتظر باشیم ولی استرس نکشیم و بدونیم که به مام میرسه.
هررررررررررررچی هم با خودم کله میزنم که استرس نداشته باشم وقتی مممممممممممیدونم اصلا تعدادش محدود نیست و به من ندن هم باز بهم میرسه نمیشه.
هم بدم میاد از اینکه هیچکی اینطوری گیرم نیومد. هم بدم میاد از خودم و این حسم. شدم مثل اون بچه ای که مامانش لقمه ای که واسه بچه اش گرفته رو میبره جلو دهنش فوت کنه خنک بشه، بچه میگه مامان به منم بده...
کلا که با یه عده خرفت و هالو باید سر و کله بزنم هیچ، بیشتر این عذابم میده که چرا ذهنم درگیر مسائل پیشه پا افتاده ی این چنینی میشه. هرچی تمرین میکنم سطح ذهنیم و مشغله های ذهنیم به سطح اهدافم برسه نمیشه. ولی امروز یه ذره دلیلشو پیدا کردم.
تا وقتی ایران بودم یا با کسایی که دلم میخواست معاشرت داشتم و محافلی مثل تفسیر میرفتم ذهنم واسه بهتر شدن از یک جا تغذیه میشد که دیگه وجود چنین مسائل پیش پا افتاده ای واسم خنده دار باشه به جای حرص در آر. الان خودم در خطر خرفت شدنم.
اون قسمتی از شخصیتم که به خاطر پدر و مادرم و خانواده ام از من آدمی ساخت که سالم انتخاب کنم رو همیشه ستایش میکنم. ولی بیشتر دلم واسه دور شدن از اون آدم هایی میسوزه که خودم 10 15 سال جون کندم تا پیدا کردم...
بعضی وقت ها سختی های روزگار نه تنها اونی که داشتی و ازت میگیره بلکه راه های مقابله باهاشون رو که به قیمت تبادل خیلی چیزها بهت یاد داده بود رو هم ازت میگیره و انتظار داره راه های جدید ازش بخری، باز به قیمت سختی بیشتر.
قدیم حداقل اگه درد بی درمون میگرفتی میشستی یه فصل گریه میکردی خالی می شدی. الان دیگه با سختی هاش در حدی محکمت کرده که گریه ات نیاد ولی هنوز خیلی چیزها همچنان واست سخت باشه. دیگه گریه ات هم نمیاد که خالیت کنه. قضای روز و شبت شده بغض دردناک.
۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه
In med school you keep telling your self at...
First month: I can do it, It's just the matter of time managment
Second month: I can survive, It's the matter of prioritization on which trans to study and which to let go of for now, cuz u wouldnt make it to study all anyway.
Third month: Its the matter of staring at allllll the books, transes and papers you have to study and not knowing where to start and which to go with.
*To be continued...
۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه
فکر کنم اینو قبلا هم گذاشته بودم. ولی میارزه...
گاه در زندگی ، موقعیت هایی پیش میآید که انسان
باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد . . .
۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه
ببییییین! آدم در خارج نه تنها کله پاچه گیرش بیاد بلکه از نوع خوبش. بعدشم بهت چایی نبات بدن.
بعد کل ماجرا هم بعد فاینال و قبل از شروع module جدید و بی دغدغه خاطر باشه.
از شعار بازی های تین اجری بدم میاد ولی این واقعا جالب بود:
What doesnt kill you makes you stronger
یه خریم نیست آدم باهاش بره یه قبرستونی حال و هواش عوض شه.
هرچی تفریحاتت سالم تر باشه کمتر فرصتش پیش میاد.
از بعضی ترس هام حرف نمیزنم که حتی خدا هم نشنوه. حتی تو ذهنم...
۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه
خریدهای روزانه:
scrub suits
دستکش لاتکس (امروز دیدم عین حرفه ای ها حتی جنس بد و خوبشم تشخیص میدم و دنبال اونی ام که میخوام). آرزوهای آدم به همین نزدیکی ان و بعضی وقت ها همه عمر طول میکشن تا بیان.
آویز کارت سینه
کارهای روزانه:
پهن شدن وسط راهروی اتاق تشریح روی زمین و خوندن استخوان های اسکلت.
پاسخ یه سوال مردم: رشته ات چیه: پزشکی
شما هم دندونپزشکی؟ خیر دکترم...
تا میایم خر کیف شیم یادمون میافته خوش نمیگذره.
هنوزمیتونم واسه اینکه پزشکی نمیخونم گریه کنم.
یه
قانون هست که میگه آدمی با روزگار من که نافشو با امتحان و کنکور بریدن
باید دوتا تخت خواب داشته باشه. که اگه صد سال یه بار یک روز بعد امتحانش
خالی بود و خواست یه خواب راحت بکنه, نره رو تختی که بوی گند خواب های نیم
ساعته و smooth های 5 دقیقه ای میده و به کل آرامش رو ازش بگیره.