۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

یادمون رفته روزی بعضی هارو تو دست دیگران قرار داده.

انگار که من محتاج اون باشم...
نگران بودم دست من رو نبینه و از اتوبوس خارج بشه. پول من رو نگیره و تو خنده ای که از جمع کردن چند تا سکه به لبش نشسته بود سهیم نشم....
مرد جا افتاده ای که تو اتوبوس ساز میزد و برای همه آرزوی سال نو خوشی میکرد.
نمیدونم چچچه صیغه ایه آدم ها کلاااااااااااااااااااااااااااا از کلللللللللللللللللللللللل شبانه روز فقط وقتی من خوابم یادشون میافته بهم زنگ بزنن. و جالب تر اینکه وقتی میفهمن خواب بودی هم به مکالمه ادامه میدن!!!!!!!!!

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

خاطرات یک هیئت در خارج:

آخوند: ....................... و به اندازه ای  که به امام حسین ارادت دارییییییی (raising intonation) درون دایره مومنین جای میگیری! ................................... و اگر ارادتت کم بشههههههههههه!!!! از دایره خارج میشیییییی!!!!!!
............ بلا بلا بلا بلا bla bla bla........... و اگر ولایت حاکم بر جامعه رو قبول نکنییییی.......... کلا ولی بد از بی ولایتی بهتره. جامعه اگر رئیس نداشته باشه هرج و مرج میشه........ بلا بلا بلا بلا......... اینجا دیگه شنونده های فرهیخته نشستن من بحث های فلسفی میکنم. من خودم دانشجو بودم حالا ملبس شدم! ....... بلا بلا بلا.......
الهم صل الی ......

آقای مداح: خوب آقایون لطف کنن بلند شن

آقایون بلند میشن

مداح: اباالفضل، اباالفضل، اباالفضل، اباالفضل،................................. اباالفضل، اباالفضل، اباالفضل،..............................

45 دقیقه دیگر.....

اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل،.......................اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل،.......

مادر به بچه: مامان جان بی کوایت!
بچه: مامان اون اتوبوسه که تی بی (TV) داشت یادته؟
من: منظورش تلویزیونه؟
مداح: اباالفضل, اباالفضل.....
مادر: نه! فکر کنم کیوی داره میگه!
من: :\

و بعد تر: اباالفضل، اباالفضل، اباالفضل، اباالفضل،...............

مادر: مامان جان کرفول باش!
بچه به بچه بزرگتر از خودش: مامانت کو؟
بچه بزرگتر: مامانم نیست با بابام اومدم
بچه: تنهایی از خیابون؟!!!!!
بچه بزرگتر: نه با بابام اومدم. بابام تو مردونست
بچه: اون که بابای منه!


آقای روحانی: الهممممم کلللللل لولیک ال حجت ابن ......................

صلوات.

شام:
مادر: مامان جون بلک میخوری یا سفید؟
بچه: بلک
مامان: ببخشید شما هم دندون میخونید؟
من: نه پزشکی
مادر: واحدهای لیسانستون رو تطبیق دادین اینجا؟
من: نه اینجا سیستمش دو مقطعیه. لیسانس بعدش پزشکی
مادر: اون وقت سخت بود تطبیق؟
من: نه تطبیقی نیست. کلن قبول میکنن. میرین مقطع بعد.
مادر: پس چطوری تطبیق دادین؟
من: :\
"هیچ وقت فکر نمیکردم بشه یک نفر رو انقدر دوست داشت" یادم نمیره این جمله اشو...
بهم فرصت داد ببینم میتونم و میخوام یه نه. رهایی مطلق. خودشو جاری کرد و به من فرصت داد.
یک خاطره ی خوب موند.
میدونی مشکل اساسی چیه؟
اینکه وقتی تصمیم میگیری بگی "چشم" و صدات به تقدیرش در نیاد همش نگرانی مبادا اینم جزو چیزهاییه که اصلا قراره بابت تن دادن بهش جواب پس بدی. اعتقاد دارم کورکورانه پذیرفتن هم بازخواست داره.

جواب: یه مدت ساکت شو, اگه از چشم گویی جواب نگرفتی میفهمیم اشتباهه. تجربه نکرده هی هارت و پورت میکنی فقط. چی کار کردی که انتظار امداد غیبی اونم هرچه زودتر داری؟
خیلی وقت بود اینطوری نخندیده بودم. وای.... :)))))) روحیه ام عوض شد خدایی :)


نمیدونم چه دردیه آدم ها به ویژه مردها تا تو زندگیشون پررنگ میشی ازت زده میشن.
ححححححححححححالم از هارت تو گت بازی به هم میخوره. میخوای با یارو باشی, با حضورش حالت خوش میشه. باید بی خودی کمرنگ و آن اویلبل بمونی که کلا از دستش ندی. باید روزهای خوشی که میتونید از مصاحبت و حضور هم لذت ببرید رو حروم کنید واسه خاطر اینکه روز مباداتون حفظ بشه!!!!!

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

یکی نیست بگه دِ خاااااک بر سر تو چی کاره حسنی اصلا اینجا؟! 
حال کرده الان اینطوری بگذرونی! چی میگی؟ سرتو بنداز پایین بگو چشم. مگه ادعای جبرت نمیشه؟ پس ساکت باش. چچچچچچچچچی کاره ای که انقدر غر میزنی؟ غصه می خوری که میتونست خوش بگذره و نمیگذره؟ ای خااااک عالم به سرت....

شام غریبان

پرده میکشن جلو چشمات دق نکنی,
پرده گوشش هم که کنار بره دیگه روضه خون نمیخوای...

خدا به حق محمد و آل محمد ما رو از متعلقاتمون جدا کنه
خدا به حق علی قربانی کردن ابراهیمی یادمون بده
خدا دعایی که ظرفیت آزمایششو نداریم بر زبونمون و دلمون جاری نکنه

خیلی وقت های من و خیلی وقت های دیگران....

آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند


وقتی سوزنشان را نخ میکنی


تا برایت دروغ ببافند ...


چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی


و هیچ کس با خنده های تو / به عقده هایش پی نبرد



از آدم ها دلگیرم


که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند


و بد هایشان را در جیب های لباس هایی


که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند / پنهان میکنند


از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری


و درد هایت را که میشنوند


خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو / کشیش تر ببینند



از آدم ها دلگیرم


وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است


همین که گیرت بیاورند


تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند


به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کنند


تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند


و هر بار که ایمانشان را از دست دهند / آنقدر امین حسابت میکنند


که تو را گواه میگیرند


ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :


این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام


از آدم ها عجیب دلگیرم


از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند


و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی


و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند


خنده ات بگیرد که چقدر شبیه‌شان نیستی


دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...


تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیه‌شان نیست


از آدم ها دلگیرم


که گرم میبوسند و دعوت میکنند


سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند


دلت ....


دلت که از تمام دنیا گرفته باشد / تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری






دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان

را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند
کلااااااا نمیدونم چه صیغه ایه که ملت صرف اینکه یه کار واسه خودشون توجیح عقلی داره و واسش وجدان دردی ندارن واسشون کافیه و طرف مقابل کوفت هم حساب نمیشه واسشون.

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

امروز بلاخره به آرزوم رسیدم.
یه روز بارونی دیر از خواب پاشدم و تونستم تا دلم خواست تو تاریکی ابرا زیر پتو بلولم و به آرامشش بلخند بزنم

۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

اینم از من نیست ولی حرف دل:
دقت کردین یکـی از سختترین کارهای دنیا این است که ، برای دیگری توضیح بدهـی... دقیقاً چه مرگت است ....!
نمیدونم این رو که نوشته, ولی احتمالا سول میت من بوده. میدون انقلابش بس....

خسته از تمام روزمرگی ها نشسته ام و فیس بوکم را به صحبت میگیرم
عکس دوستانی را میبینم آنور ِ مرز های ممنوعه
 که به کنسرت داریوش میروند و شوق چشمشان
 شبیه مشروب دستشان لبریز است
 خوشحالشان میشوم ...
 آزادی را در چشم هایشان خیره میشوم و لبخند میزنم / تلخ لبخند میزنم
 دلم برایشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چیز هایی سرگرم است که
 در خانه ی پدری ، جایی برای اکران نداشت
 به خودم می اندیشم که درگیر ِ رفتنم ...
 شبیه سربازی که آنقدر از شکست مطمئن است
 که فرار را به قراری که با تمام مرز های کشورش بسته ترجیح میدهد
 می دانم روزی دلم برای تمام آنچه ایران است تنگ می شود
 دلم برای میدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار می آیند
 و چه دوست داشتنی تو را آدم حساب نمیکنند ....
 برای کافه نادری ... که جای قهوه بوی شعر از حوالیش می آمد
 برای تمام قهوه فرانسه های دست چندمی که
 در گودو ، تمدن ، هنر ، سپیدگاه ... خوردم و
 دلم را به چشم های گارسونش خوش میکردم که همیشه شکر را جا میگذاشت
 برای تمام راننده تاکسی هایی که از فشار تنهایی ، مرا به حرف میگرفتند
 و چه شیرین بود وقتی یک راننده تاکسی با تو از نیچه حرف میزند
 یا وقتی پینک فلوید میگذارد و شروع میکند به ترجمه کردنش
 دلم برای تمام چارشنبه سوری هایش ...
 که دختر همسایه ، غریبیگی هایش را برای یک شب کنار میگذاشت
 و دور آتش سرخپوستی میرقصیدیم
 دلم برای دلهره ی مشروب خریدنش تنگ میشود... که به هزار نفر رو میزدی
 آخرش چیپس و ماست و صدای هایده تو را از دیسکو های وگاس هم فرا تر میبرد
 برای تمام نان هایی که در کودکی میخریدیم
 زنبیل به دست به خیابان میزدیم و با دوچرخه هایمان
 به تمام الگانس ها پز میدادیم
 برای جاده کندوان و تمام جیغ هایی که میکشیدیم و دعا میکردیم
 تمام تونل ها برای یک روز هم که شده قد بکشند
 هرچه با خودم تقلا میکنم میبینم هنوز هم ترجیح می دهم آلبوم ابی را
 با بدختی بگیرم تا اینکه مشروب به دست فریاد بزنم : خلـــــــــیج رو بخون ، خلیج
 هنوز ترجیح می دهم روی میز های کافه نادری ،
 درگیر پیدا کردن ِ جای فروغ باشم تا اینکه در شانزالیزه ،
 قهوه ام را با لهجه ی فرانسوی بخورم
 هنوز دلم میخواهد راننده تاکسی برایم از نیچه بگوید و من ذوق کنم
 هنـــــــــــوز دلم میخواهد سیگارم را یواشکی از پدر بکشم
 تا شب هایی که اعصابش /سیگار میخواست ، با خجالت از من بپرسد :
 " از جعبه سیگار ِ پسر به پدر ارث میرسه یا نه ؟ "
 هنوز دلم میخواهد پارک پرواز بلند ترین جای دنیا باشد ....
 هنوز دلم میخواهد تمام پارتی ها ، به پتو های چسبیده به پنجره مجهز شود
 میدانی ؟ فقر ، یک صمیمیت احمقانه می آورد ، که هیچ فلسفه ای از پس تعبیر
 لذتش بر نیامده
 باید رفتنم را به عقب بیندازم ....
 من دلم هنوز گیر ِ اسم کوچه هاییست که جبهه نرفته شهید شدند
 هنوز دلم پیش تخفیفیست که مادر / چانه اش را میزد
 هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هاییست که در مرز های ایران میفتد
 هنـــــــــــــــوز دلم گیر ِ تمام میدان های شهر است که از هر فاصله ای
 داد میزنند : آزادی ...یک نفر ... آزادی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 این فرودگاه هر چقدر مجهز باشد ، دلبستگی های مرا بلند نمی کند
 آقای راننده ... حمیرا بگذار ... دربست ... تمام تهران را بگردیم
 دلم نرفته ... تنگ شده برای ماندنم ...........


ّبعدا فهمیدم از هومن شریفیه. خوب مینویسه. جیگرم حال میاد.