۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

تیموس

علی رغم توصیه های زیاد تمام مراکز و متخصصین بهداشتی درمانی به زایمان طبیعی٬ این روزها خیلی جدی گرفته  نمیشه. تا حالا از منافع اون زیاد شنیده بودم ولی یکی از جالب ترین هاش که فکر کنم دیگه هر آدم منطقی ای و مجاب کنه اینه:


بیماری خود ایمنی بیماری ای هست که سلولها و سیستم ایمنی بدن علیه بدن خود فرد اقدام میکنن و اونو از بین میبرن. که علل متفاوتی از قبیل بیماری یا ژنتیک میتونه داشته باشه. یکی از شایعترین هاش هم این روزها بیماری MS هستش که سیستم ایمنی بدن علیه سلول های عصبی فرد اقدام میکنه.


تیموس در بدم عضویه که مسئول ساختن سلول های ایمنیه و از بدو تولد به مرور زمان با انجام فعالیت خود تحلیل رفته و تا سن پیری کوچکتر و از بین میرود. که البته این مسئاله مشکل خاصی را برای بدن ایجاد نمیکند. چون سلول های ایمنی تولید شده در بدن تا آخر عمر باقی میمانند. نکته ی حیرت انگیز اینکه به طور کل خانم ها نسبت به مردان در طول زندگی احتمال ابتلا به بیماری های خود ایمنی بیشتری به دلایل علمی مختلف دارند. که یکی از مهم ترین آنها بزرگتر بود تیموس آنها و تولید بیشتر سلول های ایمنی است. حال این سوال مطرح میشود که علت بزرگتر بودن تیموس آنها نسبت به مردان چیست؟ پاسخ این است که همان طور که عنوان شد تیموس در اثر فعالیت و یک سری عوامل مانند اضطراب و تنشن به مرور زمان تحلیل میرود. حال به علت اینکه خانم ها از لحاظ روانی حساسیت های بیشتری نسبت به مردان داشته و در شرایط مشترک اضطراب بیشتری را به خود وارد کرده و یا متحمل میشوند٬ بزرگی طحال آنها با توجه به تحلیل بیشتر این عضو در شرایط اضطراب٬ قابل توجیه است. که نهایتا بازده یکسانی را از عملکرد تیموس هر دو جنس ببینیم.


یکی از شرایط اضطراب آور و فشار جسمی و روانی مسلم در طول زندگی یک خانم٬ بارداری و به ویژه ساعات زایمان وی است. و این یکی از حالات تحلیل برنده و به زبان دیگر متعادل کننده ی تیموس آنهاست. پس نتیجه اینکه خانم هایی که در طول زندگی با این اضطراب روبرو نمیشوند و از سزارین جهت وضع حمل استفاده میکنند که که مئنا زحمت کمتری را می طلبد٬ شانس طبیعی خود جهت تعادل عملکرد تیموس را گرفته و با فعالیت زیاد این عضو ریسک بالای بیماری های خود ایمنی را مهار نمیکنند.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

 چرا وقتی عصبانی میشی هرچی می خوای میگیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چطططططططططططوری میتونی فردا عادی تو چشمای همسرت نگاه کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 


اگه تو نیستی اون یه انسانهههههههههههههههه. میفهمیییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟


چرا تو میتونی هرچی می خوای بگی ولی اگه اون بگه خیلی بزرگ به نظر میاد؟ چه فرقی بین توی نامرد با همسر بیچارت هست. لعنت به این فرهنگ. حححححححححححححالم از همتون به هم می خوره. از همتون.

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

به قول دایی خدا بیامرزم" بعضی ها سطل فرهنگشون دسته هم نداره!"


انقدر تو این دوره زمونه٬ کم نیاوردن و به اشتباه خودت اعتراف نکردن و ادعا کردن و جسارت بی مورد رو با شجاعت اشتباه گرفتن و ... بین جوونها افتخار شده که یه نفر هم اگه پیدا شه بعد از یه بحث طولانی قانع شدنشو بخواد ابراز کنه٬ از ترس اینکه به جای منطقی بودن انگ کم آوردن بهش بزنن٬ هیچ وقت این کارو نمیکنه. از طرف دیگه هم از بس کسی به نادانسته هاش یا متقاعد شدن هاش اعتراف نکرده٬ طرف مقابل به چنین حرکتی اصلا عادت نداره و اگر هم از یکی ببینه٬ بیشتر به جای اینکه تحسینش کنه به بی عرضگی و هالویی متهمش میکنه. اینکه عادت نداریم کسی صادق باشه خیلی جالبه! تا یکی قانع میشه شروع میکنیم به دست انداختنش و بهش خندیدن. جالبیشم اینه که حواسمون نیست و واقعا خودمون متوجه نیستیم که  چون این کار غریبه است برامون٬ داریم تعجبمونو با واکنش مسخره کردن نشون میدیم٬ ولی به ظاهر همه اونو برگرفته از سطح فرهنگ پایینمون میبینن.

چرا بعضی ها فکر می کنن همه ی وبلاگ ها باید از یه روند خاص و مشترکی پیروی کنه؟

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

یه داستان

بچه که بودم همیشه مجله ی طنز و کاریکاتور می خوندم. یه دفعه عاشورا با بابام رفتم مشهد. به حرم نرسیده تو یه کیوسک روزنامه فروشی مجله رو دیدم و به اصرار بابام و مجبور کردم یکی واسم بگیره. تو او همه شلوغیه حرم با کلی بد بدختی مجله رو با خودم کشوندم و بردم تو. بابام تو فامیل زیارتاش معروف بود که خودش میره ولی برگشتنش با خداست. منو گذاشت یه گوشه ی حیاط و بهم گفت تکون نخورم تا برگرده. منم از خدا خواسته مجله رو باز کردم شروع کردم به خوندن. ولی کلی استرس داشتم یکی بیاد بهم گیر بده بگه روز عزا داری مجله ی طنز می خونی. بعد از مدتی سرمو بالا کردم و دیدم یه آقایی با موها و محاسن بلند خیلی جدی داره منو همش نگاه میکنه. از ترس داشتم قالب تهی میکردم که الانه که بیاد مجلم و ریز ریز کنه رو سرم و کلی دعوام کنه. تا آخری که بابام بیاد همین جور به من خیره مونده بود. بلاخره بابام اومدو تا خواستیم بریم یهو دیدم داره میاد نزدیکمون. داشتم سکته میکردم. رو کرد به منو گفت: پسر جون اون زیارت نامه رو که خوندی تموم شد بده منم بخونم. منم از ترس و رودروایسی داشتم میمردم. دستم و دراز کردم و دادم بهش. همین جور که داشتیم دور میشدیم نگاش میکردم. دیدم تا مجله رو بهش دادم باز کرده گرفته سمت حرم جلو صورتش و های های داره گریه میکنه...


اون یه آدم بی سواد بود که نمیدونست حتی اونی که گرفته مجله است. فقط دیده بود مردم یه چیزی دستشونه که با امام رضا درد و دل میکنن و ایشون رو زیارت میکنن. خواسته بود از راهش بره...

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

همیشه فکر میکنیم اونهایی که بدنشون پیوند و رد کرده٬ مشکلشون به خاطر تفاوت بین بافت پیوندی و شخص گیرنده ی پیوند بوده و بدن گیرنده عضو پیوندی و قبول نکرده یا به اصطلاح پس زده. واقعا هم همینطوره. ولی چند قت پیش یه جور رد پیوند خوندم که واسم خیلی جالب بود و اون اینکه٬ گاهی اوقات به ویژه تو پیوند مغز استخوان و بین افراد گیرنده ای که سیستم ایمنیشون ضعیفه و قدرت مقابله با بافت یا عضو پیوندی جدیدو نداره٬ به جای اینکه گیرنده پیوند رو رد کنه٬ عضو پیوندی به اون کوچیکی که یه جورایی خودش اضافه است و وارد یه بدن دیگه شده٬ عوض اینکه تطابق نشون بده تازه اونه که بدن فرد گیرنده رو پس میزنه و واسش اشکال ایجاد میکنه. و از اونجایی که همونطور که گفتم تو شرایطی مثل ضعف ایمنی گیرنده٬ این اتفاق می افته بدن قدرت مقابله باهاش و نداره و عضو جدید بیشتر مشکل ساز میشه. خیلی جالب بود واسم. خودت عضو جدید و اضافی هستی! حالا واسه بدن به اون عظمت مشکل ساز هم میشی تازه.


اسم بیماری هست: Graft versus host disease یا GVHD اگه خواستین بیشتر مطالعه کنید.

چققققققققققدر بعضی وقت ها خوش برخورد و مهربون بودن سخته

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

باز هم فصل سرما و بارش شروع شدو قطعی اینترنت و موبایل و تکنولوژی. شکر خدا همه چی تو این خطه ی جغرافیای خوبه.

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

خدایا دستت درد نکنه که همیشه هر چیزو که خیلی دعا میکنم بهم نمیدی. حکمت بعضی هاش که بعدا آشکار میشه٬ میگم خدایی اگه این خدا می خواست به حرف بنده هاش بره جلو چی به سر ما میومد خودش میدونه. همیشه مرور زمان نشون میده چه چیزای ناگواری و میخواستم و خودم خبر نداشتم.

سکوت

بعضی وقها که داری سعی میکنی با چرت و پرت گفتنت یه خودی نشون بدی و بگی منم از همه چی آگاهم٬ بدون که با سکوت حداقل جهلتو آشکار نکردی و اعتبارتو بیشتر پیش اونهایی که میخوای با حرفات جلوشون حفظ آبرو کنی٬ نگه داشتی.


لپ کلام اینکه خیلی وقتها سکوت چه کارها که نمیکنه!

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

روانشناسی

نتیجه ی یه تست روانشناسی نشون میده که در حالت عادی هرچه پاسخی که شخص مورد امتحان به سوالها میده٬ گرایش اونو به انجام رفتارهایی مانند جنس مخالف و متناقض با گرایشهای هم جنسیت خودش نشون بده٬ در روانشناسی اینو درجه ای از بیماری تلقی می کنن. ولی نکته ی قابل توجه اینکه هرچه این این پاسخ ها و رفتار از اشخاص با تحصیلات بالاتر سر بزنه٬ به ویژه تحصیلات بالاتر در جوامعی که تحصیلات در آنها کاملا مختارانه و با علاقه صورت میگیره و نه از سر ناچاری٬ فرهنگ جامعه و یا حتی به دلیل کسب درآمد٬ این تصور بیمار بودن کمرنگ تر شده و این افراد با گرایش به انجام رفتارهای جنس مخالف نه تنها سالم بلکه به هنجارتر تلقی می شوند. به عنوان مثال خانمی با تحصیلات عالیه در جامعه ای با ویژگی های مذکور تمایل بیشتری به انجام کارهای استقلال طلبانه یا حتی دشوار داشته و برعکس مردان با ویژگی ذکر شده سرشار از احساساتند و به انجام کارهای روزمره ی خانه مانند شست و شوی ظرفها راحت تر تن میدهند. و این نشان دهنده ی تمایل رفتار ایشان به کارهای جنس مخالف به شکل بیمارگونه نیست٬ بلکه نشان دهنده پذیرش و درک این افراد از فعالیت های زندگی با دید اجتماعی تر و فراتر از جنسیت است. 

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

جالب ولی ناراحت کننده

چقدر دلم میخواست میتونستم برم از بیرون خودم و رفتارم و قیافمو اسممو به ویژه فرهنگم و که یه قسمت عمده ایش زاده ی ملیتمه نگاه کنم و اونهایی که میخوام و نگه دارم و اونهایی که نمیخوامو بریزم دور. فرقی نمیکنه کجایی باشی. مال هرجا باشی یه چیزایی و ناخواسته کسب میکنی. بعضی هاش واقعا ناراحتم میکنه. چون خودم تو اکتسابشون هیچ دخالتی نداشتم. مثلا وقتی میگی "ایرانی" یه تصویر کلی تو ذهن طرف نقش میبنده٬ با همه ی خوبی ها بدیهاش. دلم میخواست اونهارو خودم انتخاب کرده بودم نه ملیتم. (فرقی نداره٬ مال یه کشور دیگه هم بودم همینو میخواستم٬ با ایرانی بودنم مشکل ندارم).


 هرچقدر هم از درون درستش کنی مثل یه ماهی که تو آب غرق و آب و نمیبینه٬ بعضی هاش و نمیبینم.


جالبیشم واسم اینه که به این نکته از چه طریق پی بردم؟ یه مدتی یه حس عجیب منفی نسبت به تمام مردهای ایرانی پیدا کردم که ریشه اش رو نمیدونستم. ذهنم و زیاد به خودش مشغول کرده بود. نکته های منفی ای که از هر کدوم میدیدم که باعث میشد اونها هم به جمع کسایی که نسبت بهشون همون حس روداشم٬ اضافه بشن رو گذاشتم کنار هم. حتی در بین کسانی که دوسشون داشتم. دیدم اکثر یا حتا میتونم بگم همه ی اون ویژگی های تقریبا مشترک برمیگشت به هم ملیتیشون. خیلی واسم جالب بود! که من با یه سری خصلتهای ملیتیشونه که مشکل دارم. قبلا فکر میکردم برمیگرده به شخصیت یا حتی تربیت خانوندگیشون و میشه از بینشون یکی خلاف اون رو پیدا کرد. ولی با مقایسه و دقت واقعا وجه مشترک غم انگیزشون واسم پیدا شد. و البته از طرفی ناراحت کننده تر این بود که این خصلت تو اون ملیت رواج داره و اگه قراره انتخاب من از بین اون میلت باشه٬ باید باهاش چه کرد؟ تا این حس از بین نره یا پاسخی براش پیدا نشه٬ انتخاب درست معنی نداره.


البته یکی از دلایلی که به این کشف میگم جالب٬ اینه که الان مسئاله ی من اصلا انتخاب نیست و به قول معروف خبری نیست! مسئاله حسسیه که به ذکور جامعه دارم و کسهایی که حتی دوسشون دارم یا براشون ارزش قائلم هم از این قاعده مستثنا نیستن و کشف جریانات در پی این موضوع برام ناراحت کننده ولی جالبه.


مطمئنا یکی از دلایلی که دوست داشتم برم خودمو از بیرون نگاه کنم٬ اصلاح چیزایی از خودم به عنوان یه یدک کش (البته مفتخر) ملیته ایرانی ولی از جنس مونثشه٬ که ممکنه یه همچین حسیو در مردان ایرانی نیز ایجاد کرده باشه...


 

ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههیچ وقت کاری و که تورو ناراحت میکنه٬ با دیگران نکن٬ حتی اگه به خاطر ناراحتیت داری اون کارو میکنی!



بعضی حرفها از خوبی و درستیشون انقدر تکرار میشن که حرمتشون شکسته میشه و کسی ارزششون و نمیدونه. ما ایرانی ها هم که شکر خدا تو شعار دادن کم نمیذاریم. یکی از اون حرفها اینه که "با دیگران طوری رفتار کن که دوست داری باهات رفتار بشه" ولی حیف که چیزی ازش جز یه کلیشه باقی نمونده...


به نظرم بهترین راهش اینه که به جای اینکه نگاه کنیم ببینیم دوست داریم چطوری باهامون رفتار بشه٬ بعد سعی کنیم همون کارو کنیم با دیگران بکنیم٬ هر لحظه که داریم یه رفتاری و انجام میدیم به خودمون یه نگاه بنداریم ببینیم اگه همین الان یکی با ما این کارمیکرد چه حسی داشتیم. مخصوصا اون موقع ها که خیلی ناراحتیمو خیلی حق به جانب. اینطوری خیییییلی کارا هست که دیگه انجام نمیدیم.

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

 برآمدگی ماهیچه ای پشت ساق پا :calf 


.She has been unable to play since January because of a torn calf muscle 


... calf- length : a calf legnth skirt, boots

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

روز...

روز دختر٬ روز پسر٬ روز پیر٬ روز جوون٬ روز دانشجو٬ روز دانش آموز٬ روز پرستار٬ روز معلم٬ روز کارگر...


ای بابا! امان از شعارهای بی خود و بی مصرف. سال تا ماه هر بلایی دلمون می خواد سر همشون میاریم و دو زار واسشون اهمیت قائل نمیشیم٬ حالا یه روز مسخره واسشون انتخاب می کنیم که اونم بدتر یاد غم و غصه هاشون بندازتشون.