۱۳۹۲ آبان ۵, یکشنبه

"زنده" گی ...

زنده...

"زنده" که باشی "زنده" گی میکنی...
جواب میدهی
عکس العمل نشان میدهی
مثل گلی که از تو آب و از خورشید نور میگیرد و در جواب"ت" و "برایت" رشد میکند. بزرگ میشود...
زنده که باشی خراب میشوی
درد میکشی
بزرگ میشوی
لبخند میزنی
اشک میریزی
ذوق میکنی
قلب زنده است. جواب که میخواهد بدهد تند می تپد.
دل میلزد... گاه از درد, گاه از عشق...
کودکی که به زبان درازی ات لبخند میزند... کودکی که تقلیدت میکند... کودک هنوز زنده است.
این دنیا گاه آدم را میکشد...
موها سفید میشوند. موها زنده اند. آن ها به سختی, پاسخ میدهند...
یکی از دندان هایم سیاه شده. به دندان پزشک رفتم. گفت سوراخ شده...
یادم افتاد همان دندانی است که حالت و شکلش همیشه باعث میشد شیرینیجات بر رویش گیر کنند و بمانند...
دندان "زنده" بود.
عکس العمل نشان داد.
خراب شد و حرفش را زد...
بدن زنده است.
آن را مصرف نکنیم
با او مثل "زنده" ها برخورد کنیم.
آدم های "زنده" دردشان میاید.
مثل آن هایی که دردشان میاید برخورد کنیم
دل کبود میشود...
نرم باشیم
با تن...
با روح...
شاید باید طبیب شفا بخشِ هم بود, تا واکسن تب زای مقاوم کننده...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر