۱۳۹۲ فروردین ۳, شنبه


سلام بانو

درد داری.

میدانم.

انقدر که اعضای بدنت را به تازگی شناختی.

چه خنده دارند قوانین پزشکی و چه خوش باورند دانشجوهای آن. کسی میگفت اعضای داخلی بدن حس ندارند...

خسته ای بانو
میدانم

دلت تکیه گاه میخواهد. حق داری. غربت سرد است و بادهایش ریشه افکن.

غربت که از خاک نمیاید که میگوید... "ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها...."
غربت از چه میاید؟ کسی چه میداند.
امروز, همین امروز میگویم که من هیچ نمیدانم. آنچه دانستی خود خلافش را بر صورتت میکوبد.
هیچ؟ دیگر ترس ندارد. درد آدم را پوک میکند.

…. از دل...
از دل میاید...
.
.
.
کیستی تو؟!
.
.
.
وقتی که شکست...
.
.
.
گفتم تو کی هستی؟!!!
.
.
.
... غربت رو میگم....
.
.
.
.
مگه نمیشنوی چی میگم؟!!!!
.
.
.
تو نمیشنوی؟...
.
.
.

من دیگه تورو نمیشناسم.
نه اونطور که میگن. نه اونطور که میگی.
غربت از شک میاد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر