۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

تا اون موقع که توش نرفته بودم ملت رو از بیرون نگاه میکردم و فکر میکردم من یک دونه فقط تو جهان عشق این رشته ام و همه اونهایی که توش هستن جای منو اشغال کردن و هیچکی مثل من نمیخوادش. هنوزم نمیدونم کسی مثل من دیوونش هست یا نه ولی می خوام بگم اون هایی که از بیرون بی علاقه به نظر میرسیدن الان کنارم همون هایی هستن که صبح تا شب دارن جون میکنن که پاس کنن یا یه چیزی ازشون در بیاد. اصلا نمیرسی به این فکر کنی که داری چی میخونی و به چقدر از اونی که میخواستی رسیدی. چند وقت یه بار باید یاد خودم بندازم دارم چی کار میکنم که به عشقش به بی خوابی ها و سختی ها و تنهایی هاش لبخند بزنم. از اون "پزشکی" ای که آرزوشو داشتم فقط همینش واسم مونده, که اونم حواست نباشه به راحتی کم رنگ میشه. داری واسش جون میکنی بدون اینکه حواست باشه توشی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر