۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

فکر نمیکردم روزگار هنوزم کاری باهام داشته باشه و بسش نباشه. تمام نقطه های استرس زا رو هم که کور می کنی باز از یه جا میاد و بهت نشون میده که هنوز زنده ای و باید بکشی. هر وقت مردی راحت میشی.
وقتی از یه جا می خوری که ففففففکرشم نمی کردی و از مسخره گیش مطمئنی که تقصیر خودت نبوده و یکی دیگه داره می چرخوندت.
یکی نیست بهش بگه ببین، من که از درد و زحمت در نرفتم، اتفاقا برعکس ذاتم که همیشه می خواستم همه دغدغه هارو از خودم به هر نحوی بکنم، حتی به قیمت روبرو شدن باهاشون، این دفعه یه گنده اشو انتخاب کردم که همیشه با خودم بکشم تا دیگه دست از سرم برداری و بگی این دیگه واسه خودش داره. یه گنده اشم ورداشتم که بی خیالم بشی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر