۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

هست ولی نخوندی؟؟؟!

یه کتاب از احادیث حضرت رسول گذاشتن جلوم. اولش مطالبشو خوندم٬ بعد قیمتشو نگاه کردم٬ بعد تعداد صفحاتشو و ...


باورم نمیشه! حرف های کسی که شب اول قبرت قراره به اعتقاد بهش اقرار کنی٬ حرفهای کسی که روزی ۵ بار بهش شهادت میدی٬ تازه اونم اگه نماز صبح های قضاتو حساب نکنیم٬ حرفهای کسی که یک عمر به اسم اعتقادی که مثلا به دینش داشتی شب و روزتو سپری کردی و به خودت هویت بخشیدی. یک کتاب کامل از حرفهاشو دارن میذارن جلوت. تصمیم میگیری آیا ارزش خریدن داره یا نه؟! یعنی اعتقاداتت اندازه سوالای امتحانیتم واست ارزش نداره؟ اگه بگن اونور تهران سوالای امتحانتو میدن با سر میری٬ اما این کتابها حس اون هم بهت نمیده؟ چرا مو به تنت سیخ نمیشه وقتی میبینی حرفهای کسی که واسه هدایت بهش محتاجی رو یه جا جمع کردن و دارن بهت میدن؟ چون تو مغازه ها پوره و همیشه هست؟ پس چرا تاحالا یکیشونم نخوندی؟ در به در دنبال کتاب و فیلم و حرف های کسایی که از اهل بیت یاد گرفتن می گردی ولی اصل کاریه واست عادیه؟ چرا خیلی از کتابهارم مثل بقیه ورق می زنی و انتخاب میکنی؟ چرا انقدر بی رگ شدی که وقتی اسم کتابو میبینی تنت نمیلرزه و به خودت اجازه ی انتخاب میدی اصلا؟ هست ولی نخوندی؟ هست عمل نکردی؟


سوال: چچچچچچچچرا واست عادیه؟ ها؟


به چی دلتو خوش کردی؟ اصلا چیزی که بشه اسمشو گذاشت اعقاد تو زندگیت داری که حالا بپرسیم به کی و به چی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر