۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

بعضي وقت ها ادم خودشو به يه چالش هايي ميكشه و تو يه برزخ هايي ميندازه كه بدجوري گير ميكنه ولي واسه اينكه به خودش تسلا بده وصلش ميكنه به خدا پيغمبر كه فكر كنه خيلي ادم خاصي بوده و خدا خواسته در ازمون الهي امتحانش كنه و خواست خدا بوده و اتفاقا چون حواسش بهش هست امتحانش ميكنه و جزو بنده هاي خاصشه و اين حرفها. 
بعد تا كه مياد بگه خوب اگه مطمئن بودم از طرف توئه دم نميزدم، هروقتم كم مياوردم ميومدم به درگاه خودت طلب كمك ميكردم، ولي الان معلوم نيست ايا خودم كردم و بي خودي دارم وصلش ميكنم به تو يا تو كردي و حكايتِ " اگر با من نبودش هيچ ميليته..."  ياد اين ميافته كه به نظرت واقعا اگه ابراهيم مطمئن بود اتش براش گلستان ميشه و از طرف اونه، هنر كرده بود كه ميرفت؟ به نظرت ابراهيم اگه مطمئن بود ندا نداي توئه تو قرباني كردن اسمائيل يك لحظه شك ميكرد اصلا؟ كل قضيه اينه كه همينو معلوم كني و ببيني تو اين شرايط و اين برزخ انتخابهات چي ان؟.... 
چميدونم... شايد اصلا اينكه گزينه ي بعضي وقت ها ادم فكر ميكنه خودش اصلا قادره خودش رو غير از خواست تو در يه موقعيتي قرار بده و اين دو رو دوتا گزينه ي جدا از هم ميدونه توهمي بيش نيست و بي خودي درگير گزينه ي دومه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر