۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

در کتابی* راجع به آدم های (نمیگم بیمارهای) چند شخصیتی میخواندم و اینکه چطور شیفت شخصیتی آن ها با خود علاوه بر تغییرات روانی ویژگی های فیزیولوژیک متفاوتی به همراه می آورد. آن ها ممکن است در یک شخصیت خود دچار بیماری خاصی باشند و در شخصیت دیگر خود سالم. حتی ممکن است در یک شخصیت چپ دست و در شخصیتی دیگر راست دست باشند...
از "او" پرسیدم اگر چند شخصیتی بودی خودت رو درمان میکردی؟
گفت نه! که البته جواب خودم هم همینه...
گفت همه ی ما به نوعی چند شخصیتی هستیم حالا با غلظت های متفاوت و تو موقعیت های مختلف از خود همیشگیمون فاصله میگیریم.
راست میگه.
سوار تاکسی شدم. پیرمرد محترمی به نظر میرسید. چند دقیقه نگذشته بود که یه تماس تلفنی با یه خانمی گرفت که از لحن صحبت کردنش و ناز و نوازشش به نظر میرسید با دخترش که عاشقانه دوستش داره و قربون صدقه اش میره حرف میزنه.
محبتش تو ذهنم ادم محترم تریش کرد.
چند لحظه بعد میخواست تغییر مسیر بده که ماشین بغلیش که مرد میانسالی بود نذاشت و یه تیکه بهش انداخت...
چنان دعوایی سر گرفت. چنان الفاظی رد و بدل شد. چنان حرکاتی صورت گرفت که تو عمرم ندیده بودم! انقدر که بودن هیچ حرفی در ماشین رو باز کردم و وسط ترافیک اتوبان پیاده شدم...
راست میگه
آدم ها حالت عادی بدون اینکه بیمار تلقی بشن هم چند شخصیتی اند.
ولی به نظرم فاصله و تفاوت میان شخصیت هایی که از خودت نشون میدی خیلی مهمه.
فاصله اشون زیاد شده و سرعت transition به شخصیت جدید در حد میلی ثانیه!
اینجور آدم ها ترسناکن واسم.
راسشون کدمومه؟
به نظرم عادی رفتار کردن در شرایط عادی و ایده آل اصلا نشانه ی سلامت روان نیست.




 * جهان هولوگرافیک
نویسنده: مایکل تالبوت
ترجمه: داریوش مهرجویی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر