زنانگیت را زیر سوال می برند، طبیعتت را به تمسخر می کشند و آنچه می شود خلقت نامیدش را تحقیر می کنند. برای حفظ جایگاه اجتماعی خویش باید ظرافتهای وجودیت را انکار کنی و از جذابیت های مزاجیت دوری کنی. باید علائقت را پنهان کرده و چون دیگری رفتار کنی تا تو را بپذیرند. خلقتت را زیر سوال می برند حال آنکه در وجودش هیچ نقشی نداشته ای و هدف، آنچه هستی است و تنها وظیفه ات سپاس.
حساسیت زدایی می کنند از آنچه باید باشی و نیستی. جسارت را جایگرین حیا می کندد حال آنکه حضور یکی آن دیگری را منکر نمی شود، ولی چنان زیرکانه یکی را جایگرین دیگری می کنند. سرکشی را جایگزین متانت و آرامشی که خود به آن محتاجند می کنند و آنگاه تو را محوکم به نداشتنش.
حساسیت زدایی می کنند از آنچه باید به آن افتخار کنی و نمی کنی و کم کم خود نیز بر این باور می شوی که اشتباهی رخ داده و سعی بر رفع و پنهان آن می کنی.
گوهر وجودیت را چون رختی بر طناب عریانی می آویزند و آنچنان آسان فراموشت می کنند که سالها بر زیر تابش نگاه هر رهگذری رنگ می بازی و در آخر هم به دور...
تو را می خواهند برای آنچه نیستی، نه برای آنچه باید باشی و هستی.
می توانست به تک تک ظرافتها و تفاوتها افتخار کرد، اگر زنها زنانگی می کردند و مردها مردانگی.
کسی می گفت: اگر زنها زن باشند و مردها مرد، آنگاه همه انسان می شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر