۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

بعضی تجربه ها بهت ثابت میکنه اون موقع ها که فکر میکردی شخصیتت انقدر شکل گرفته و بزرگ شده که توانایی هندل کردن بعضی چیزهارو حتما داره و حتی ثابت هم کرده به موقع اش, این تواناییت در مورد هندل کردن اون قضیه نبوده بلکه اعتماد به نفس اون مقطع و شرایط زندگیت بوده که بهت جرئت خیلی کارهارو میداده نه تکنیکشو. ولی اون موقع که اون اعتماد ازت سلب شده باشه می فهمی توانایی خیلی کارهارو نداری و یه جورایی راه حل هات بی اثر میشن.
دیدی اون موقع ها که فضای خونه متشنجه حتی وقتی به تو کاری نداره و کاری نمیتونی براش بکنی هم حواست پرته و نمیتونی راحت باشی و باید صبر کنی اوضاع بهتر بشه و خیالت راحت شه همه با هم خوبن بعد بری سراغ کارت؟
حال فکر کن با این روحیه دور هم باشی و دیگه مطمئن باشی نه تنها نمیتونی کاری کنی بلکه نیستی خوب شدنش هم حتی ببینی. همون ثانیه فقط باید توانایی اینو داشته باشی بقچه اش کنی بذاری کنار که بتونی کار عاددی نه، بلکه درس بخونی!!!!! 
میتونی؟
نشانه ی بی فرهنگی و بی شعوری یک آدم یا یک ملت اینه که وقتی بهش یه مسئولیت بدی جو گیر بشه. حتی در حد پخش کردن 4 تا برگه بین یه عده.
تو این زمونه دیگ به دیگ میگه روت سیاه به خدااااااااااااااااااااااااااااا!!!!
یارو سر چیزی که خودش دققققت داده باهات همزاد پنداری میکنه وقتی میشنوه داری از حست حرف میزنی و خبر از فاعاش نداره!!!!
یارو فرهنگش داغونه حرف مفت از فرهنگ ملت میزنه.
دارم تلاش میکنم اگه کسی نظراتم رو قبول نداره یا مسخره می کنه ناراحت نشم. آدم ها متفاوتن. این یه حقیقته که باید یاد بگیرم. ولی اگه مسخره کردنشون به خاطر اینه که منظورم رو متوجه نشدن حرصم میده.
مطططططمئنم اگه یه روزی برم تو یه جزیره زندگی کنم که همههههه آدم هاش مثل خودم باشن هرگز خسته نمیشم. (یا حداقل تو این مقطع از جون کندن زندگیم) نه چون من خوبم. چون کشش بحث سر همه چی روندارم دیگه.

۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

امشب بابام واسه اولین بار بهم گفت "خانوم دکتر". چسبید...

وقتی فکر میکنی همه عالم غیر از خودت بی شعور یا هالو هستن، یه حرکت پیچیده که ازشون میبینی سریع میذاریشون تو کتگوری خواصت و اون هایی که می تونی باهاشون ازدواج کنی. آخر سر هم به یکی که اصلا لیاقتتو نداری دل میبندی و فکر میکنی فقط اونه که شعورش میرسه چون بقیه رو طبق معمول کتگوری بندی کردی و انداختی کنار.

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

این دوتا کار و خیلی دوست دارم...

نمیدونم این زندگی به خاطر این رشته و این شرایط عادیه یا حق دارم حالم از خودم به هم بخوره. آدم ها ی عادی وقتی خوب درس می خونن از خودشون و تلاششون راضی ان و از زندگیشون لذت میبرن. شدم یه آدمی که جز درس خوندن هرکار دیگه ای بکنه وجدان درد داره. حتی کار عادی زندگی . حالم از اینجور زندگی به هم میخوره. وقتی به کل اطرافیانت به خاطر آرزوهات فشار روحی و مالی و همه چی بیاری غذا خوردن روزمره ات هم بهت حس مفت خوری میده.



Some believe God doesn't exist. Then I suppose this was created by the Big Bang Theory!

آرامش محض...

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

تیر 1390...
چقدر دنیام عوض شده.
واقعا الان اون جایی که می خواستم رسیدم؟ نمیدونم.
برای تولدم باران (شجریان)