۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

سوراخ جوراب

کلا همیشه از اینکه نمیتونم بغضم رو نگه دارم اذیت میشدم. با اینکه خیلی وقته رقیق القلب بودن رو به عنوان یه موهبت باهاش کنار اومدم. ولی حالا بعضی وقت ها که گریه میل دارم ولی میبینم زمونه یه کاری باهام کرده که خیلی جاها میتونم به زور یه حرف هایی بزنم که هرگز صد سال نمیتونستم موقع فکر کردن بهشون گریه نکنم چه برسه به مطرح کردنشون، اذیت میشم. چون یه وقت هایی که خیلی ناراحتی و نمیتونی بغضتو نگه داری به هق هق که راه خودشو باز میکنه و میریزه بیرون واقعا بهتر میشی. انقدر خالی میشی که از شدت ناراحتیت کم میشه و فکر میکنی الکی داشتی گریه میکردی. الان که زمونه پوست کلفتم کرده و میتونم گریه امو نگه دارم دلم برا اون خالی شدن های بعد گریه تنگ شده. دیگه یا انقدر اندازه غم هات با خودت بزرگ شدن که گریه واسشون کافی نیست و بهترت نمیکه، یا خودتم با غم هات بزرگ تر شدی و از اون گریه هات دیگه نمیاد که بخواد اصلا آرومت کنه.
این همه عمر ناراحت این بودم که چرا بغض نمیذاره خیلی از حرف هارو بزنم. الان ناراحت اینم که چرا انقدر پوست کلفت شدم که گریه ام نمیاد که بتونم باهاش خالی شم.
کلا در هر شرایطی در هر لحظه ای بخوام واسه همه چی میتونم گریه کنم. گریه ی الکی هم نه! واقعی غصه دار. ولی این اونی که میخوام نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر