من: خانوم فلانی چطوره؟
میم: بد نیست. اونم بنده خدا یه چشمش رو که به خاطر بیماری قند از دست داد دیگه روحیه اش خیلی خرابه.
من: میم جان! هردفعه ازت حالش رو میپرسم فقط همین رو جواب میدی. بابا اون آدم مگه همه چیش تو همین خلاصه میشه؟
میم: نه بابا! منم اتفاقا کلی باهاش حرف زدم سعی کردم بهش روحیه بدم.
من: میم جان! اون آدم اتفاقا داره از همین درد میکشه. از اینکه هرکی میبیندش تنها چیزی که ازش میبینه چشمیه که نداره. تعریف اون آدم تو ذهن جامعه بیماریشه. هرکی اون آدم رو یاد میکنه فقط از همین حرف میزنه. چرا یه دفعه حالش رو میپرسم از خودش نمیگی؟ از چیزی غیر از اونچه نداره نمیگی؟!!!
من اگه الان با یه خال گوشتی رو صورتم بیام جلوتون تنها چیزی که بلدین از من ببینید همونه. تصویر ذهنیتون از من اول و آخر همون خالیه که بیچاره رو صورتشه. بس کنید! آدم ها به آنچه ندارن خلاصه نمیشن!
پ از اونور اتاق بدو بدو: چی شده؟! ط کجاش خال گوشتی داره؟!
من: ....
میم: بد نیست. اونم بنده خدا یه چشمش رو که به خاطر بیماری قند از دست داد دیگه روحیه اش خیلی خرابه.
من: میم جان! هردفعه ازت حالش رو میپرسم فقط همین رو جواب میدی. بابا اون آدم مگه همه چیش تو همین خلاصه میشه؟
میم: نه بابا! منم اتفاقا کلی باهاش حرف زدم سعی کردم بهش روحیه بدم.
من: میم جان! اون آدم اتفاقا داره از همین درد میکشه. از اینکه هرکی میبیندش تنها چیزی که ازش میبینه چشمیه که نداره. تعریف اون آدم تو ذهن جامعه بیماریشه. هرکی اون آدم رو یاد میکنه فقط از همین حرف میزنه. چرا یه دفعه حالش رو میپرسم از خودش نمیگی؟ از چیزی غیر از اونچه نداره نمیگی؟!!!
من اگه الان با یه خال گوشتی رو صورتم بیام جلوتون تنها چیزی که بلدین از من ببینید همونه. تصویر ذهنیتون از من اول و آخر همون خالیه که بیچاره رو صورتشه. بس کنید! آدم ها به آنچه ندارن خلاصه نمیشن!
پ از اونور اتاق بدو بدو: چی شده؟! ط کجاش خال گوشتی داره؟!
من: ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر