اگه این بیماری نیست پس چیه؟
عادت کردیم به محض اینکه میبینیم یکی ازمون خوشش اومده خودمون رو چ... کنیم. بیمار بارمون آوردن. همیشه این رو میدونستم ولی از اون روز که فهمدیم عمق فاجعه به ناخودآگاهم کشیده نگرانم. به راحتی از دستشون میدیم و حتی به ذهنمونم نمیرسه غصه اش رو بخوریم. حس در نطفه کشته میشه, چون عادت کرده به پس زدن افتخار کنه.
به چه امیدی باید پا پیش بذاره که به این رفتارمون افتخار میکنیم؟ تعجبم فقط لحظه ای بود که دیدم این کارم کاملا ناخودآگاه و اتوماتیک شده. بیماری رو تو ما نهادینه کردن. یعنی وقتی میذاره میره اصلا به ذهنم نمیرسه که ممکنه علتش من بوده باشم و این رفتارم. فقط عادت کردیم نگران ظواهر باشم و اگر پس زده میشیم روز به روز سرخورده تر. اون هایی که این رفتارمون رو تشویق کردن حواسشون نیست چه به سر ماها آوردن و باعث شدن به چه گوهرهایی از شخصیتمون شک کنیم و خرده بگیریم. و چه زیبایی هایی راجع به خودمون رو که قربانی اون چیزی کردیم که نمیدونستیم باید درمان بشه و به جاش کجاهای تنمون رو زخمی کردیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر