دوست داشتم این رو :)
مطمئن
باشید که از یاد بردهاید. وگرنه همان وقتی هم که عروسکتان را جایی جا
گذاشته بودید داستان همین بود. که در راه خانه چشمهایِ پراشکتان را کمی
باز و بسته میکردید که ببینید نورِ چراغهایِ زردِ قدیمی چقدر فرق میکند،
که آسفالتِ خیس جلو یا عقب میآید یا نه، که صدایِ گریهتان کم نمیشد تا
وقتی که همه ساکت شوند. همان وقتها هم دردهایِ ما به همین بزرگی بودند، ما
فقط فراموش کاریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر