دلم براش تنگ شده.
نمیشه تند تند زنگ بزنم. در حد احوالپرسی باهام برخورد میکنه. بعد صد سال زنگ زد. فکر کردم به خاطر من بوده. فکر کرده بوده میس کال منم. نمیخوام این و بخونه و فکر کنه عاشقشم و اگر اون نیست لازمه ازم دوری کنه. ولی وقتی هست با اینکه معذبم یا خیلی چیزهاش اونی که میخوام نیست حال خوبی دارم. نمیدونم میتونم عاشقش باشم یا نه. کلا خیلی وقته بهم ثابت شده ناخودآگاهم حواسش هست عاشق نشه مگر بدونه طرف میخواد. شاید به خاطر اینه عاشق خیلی ها نشدم. خودمم نمیدونم منظورم از اینکه "عاشقشون نشدم" چیه. وقتی تاحالا ول نکردم که ببینم میشم یا نه.
یک: از کجا می دونی این فقط بهانه ای بوده که بدون اینکه دلتنگیش رو به زبون نیاره، بهت تلفن کنه.
پاسخحذفدو: وقتی پای عشق درمیون باشه، نمی دونم چرا اعتماد به نفس آدم کم می شه. شاید هم از ترس شکسته که خیلی وقتها رفتارهای طرف مقابلت رو طوری تعبیر می کنی که حتی فکر عاشق شدن به سرت نزنه.
سه:زندگی بدون عشق خیلی سخته.
چهار: وقتی از بودن با کسی یا حرف زدن باهاش احساس خوبی بهت دست می ده عذاب وجدان نگیر و خودت رو درگیر حساب کتاب های عشق و دو طرفه بودن و این چیزا نکن. چون اصلا حساب کتاب بردار نیست. فقط سعی کن این دوستی رو به عنوان یه سرمایه ارزشمند نگه داری.
-کلا انقدری که تو تحلیلش کرده بودی من نکرده امش. فقط حسم رو بیان کردم. اتفاقا کاملا بدون تحلیل. تمام حس های -قاطی پاطی مفزم رو ریختم بیرون بهتر شدم.
پاسخحذف-مسلما از ترس شکسته که نذاشتم عاشق بشم دیگه تا بدونم دو طرفه است. منظورم همین بود از نوشته.
-کلا اکثر نوشته هام حتی اون های که مفعول و فاعل مشخص دارن شخص خاص توشون مهم نیست. فقط وسیله ای هستن برای بیان حس هام. کم کم به این ادبیات عادت میکنی. باعث میشه بیشتر با نوشته هام ارتباط برقرار کنی جای تحلیلشون ;)