دوباره سیب بچین حوا... خسته ام. بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
گر ما ز سر بریده می ترسیدیماز اینجا تا پتل پورت نمی رقصیدیم
نمیترسم. منظورم هم از این پست ترس نبود.
نزدی به صحرای کربلا اونوقت؟!
سخت بود....کلا تنهایی و تجربه های پزشکی و این مقطع زندگیم یه وقت اساسی میخواد واسه فکر و نوشتن و توشون غرق شدن. وقت ندارم هدر میرن
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
پاسخ دادنحذفاز اینجا تا پتل پورت نمی رقصیدیم
نمیترسم. منظورم هم از این پست ترس نبود.
پاسخ دادنحذفنزدی به صحرای کربلا اونوقت؟!
پاسخ دادنحذفسخت بود....
پاسخ دادنحذفکلا تنهایی و تجربه های پزشکی و این مقطع زندگیم یه وقت اساسی میخواد واسه فکر و نوشتن و توشون غرق شدن. وقت ندارم هدر میرن