روزی صدبار یاد نوشته ی اون کاریکاتوریسته میوفتم که از ایران رفت. اونی که حرف دل من رو به کلام کشید و گفت تو مملکت ما همه با وجدان درد زندگی میکنن.
من نمیدونم چرا ملت با احساسات خودشون هم رودربایستی دارن. بابا از مصاحبتش لذت میبری؟ باهاش قرار بذار ببینش. بهش زنگ بزن. اس ام اس بده. یا هرچیز دیگه! چرا همه چی رو باید تحلیل کرد؟ یه طوری بارمون آوردن تو مخیلات خودمون گره پیچ شیم به هم یا هم اینکه خیلی دیگه هنجار شکن باشیم یه حرکتی میزنیم ولی انقدر مغزمون رو قبلش شست و شو دادن که وجدادن دردش جای اعتقاداتشون رو حفظ کنه تو ذهنمون. عین اجل معلق!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر