کلاً
دوباره سیب بچین حوا... خسته ام. بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه
نننننننمیدونم به چه زبونی بگم دلم میخواست ایران پزشکی بخونم.
با مقنعه
تو آفتاب
تو خیابون های ایران
اتاقم
ماشینم
ربطی هم به اینکه الان اومدم اینجا و دل تنگم یا اینجا خوب و بده نداره.
ایرانم بودم اونجور وقت ها ذوق داشتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر