۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه
safar name
۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه
۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه
۱۳۸۹ دی ۷, سهشنبه
روبان قرمز
۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه
۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه
۱۳۸۹ دی ۴, شنبه
بوتاکس
*بوتاکس اون ماده ایه که میزنی به چروک پیشونیت تا سلول های انعطاف پذیرشو از کار بندازه که دیگه چروکیش معلوم نشه.
بدم میاد یک کارو بگم انجام بدن
بعضی ها میگن اگه بگی و طرف بفهمه اشتباه کرده و سعی کنه از دلت دربیاره و خوبت کنه بهتر ازاینه که کینه تو دلت ازش نگه داری. ولی من می گم همیشه وظیفه ی دیگران نیست خوبت کنن. حتی اگه تقصیر اونها بوده باشه. یکم تلاش کن خودت ناراحتی ای که از کسی به دل گرفتی و برطرف کنی.
ای بابا اگه قرار باشه آدم ها نصف بیشتر وقتی که با هم هستن رو صرف رفع کدورت هایی بکنن که تو اون نصف کمتر ایجاد کردن، دیگه چه رابطه ایه. دوست دارم خوش بگذرونن و هرکی رفت خونه هم رفتارهای خودشو اصلاح کنه هم ناراحتی هاش از دیگران رو پاک کنه.
ولی راستِ راستشم که بخوام بگم خداییش خیلی کم پیش میاد به خودم اجازه بدم از کسی ناراحت بشم. (آره به خودم این اجازه رو نمیدم. والا معلومه که منم می تونه بهم بر بخوره) ولی وقتی کم پیش میاد اصلا میل ندارم ببخشم. واسه همین راه نمیدم بهترم کنن.
۱۳۸۹ دی ۳, جمعه
۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه
متوسط روزی 3تا خداحافظی می کنم. دیشب فهمیدم این حداکثرمه، بیشتر نمی کشم. مخصوصا که آخریش مثل دیشب باشه.
کلا کارم شده Handle کردن چشم های ناراحت ملت و لبخند تغییر جو زدن.
۱۳۸۹ آذر ۳۰, سهشنبه
و در تصویر دیگر حداقل نمونه ی یک توصیه نامه ی معمولی که دانشگاه خارج از شما انتظار و درخواست دارد.
۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه
صد بارم که پیش بیاد باز هم اینو تو وبلاگ می نویسم
۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه
۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه
در زندگی...
الانا دیگه فهمیدم اون موقعی که تیکه موز ژله ایه رو کیک منو خورد و من همینجوری نگاش کردم، هم فکر می کرده حس منم به اون موز حسی می بوده که خودش داشته. یک میوه ی ساده. در حد خیار چنبل پلاسیده یا کدوی سرخ کرده. باید یادش بدم بعضی از آدم ها واسه برقی که ژله ی موزش می زنه اون کیک و سفارش میدن.
*(صاحب خونه ی با شعور به داشتن چنین مهمونی افتخار می کنه)
قیمه
یاد بچگیم که سرما خورده بودم، قیمه می خوردم گلوم می سوخت فکر می کردم غذا خرابه...
۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه
مکن ای صبح طلوع...
دلم گرفته
شب شهادت پسر حضرت زهرا (س) ست. زهرا...
راست میگن یه پرده می کشن جلو چشمات که طاقت بیاری.
۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه
توضیح واضحات
وقتی به خاطر اونی که هستی یک سری آدم های دورو برتو از دست بدی٬ هرچقدرم صداقتت خودتو راضی کنه٬ نهایتا خلوتیه دورو برت احساس نخواسته شدن بهت میده. حتی اگه اونهایی که دور بقیه ان عاشق بند کیفشون باشن یا مگسانی دور شیرینی. دیگه واست مهم نیست که با صداقتت داری یکی از قانون های زندگیه خودتو حمایت می کنی٬ بعضی وقت ها فقط مهم میشه که خواستار داشته باشی. حتی اونهایی که ایده آلت نیستن.
یا مثل اون دفعه که گفتم وقتی این جماعت به اونی که باید٬ توجه نمی کنن٬ مجبوری حداقل به ظاهر بشی اونی که بهت نگاه کنن.
۱۳۸۹ آذر ۲۳, سهشنبه
ما رایتُ الا جمیلا...
غذا (از بیرون اومده های دم شام):
خانوم ببخشید یک غذا هم واسه مامانم میدین خونست؟
خانوم ببخشید یک غذا هم میدین واسه خواهر شوهرم مریضه نیومده؟
خانوم ببخشید من با این سیر نمی شم٬ یکی دیگه هم میدین؟
خانوم ببخشید من دختر تیمسار فلانیم خودم٬ از فردا خودمون اینجا هیئت دارم. ۳ ساعت منو اینجا انگشت نما کردین٬ آخرم بهم غذا ندادین.
خانوم مسلمون نیستی؟ یه غذا هم به من بده!
خانوم دم اتاق زایمان وایساده بودیم تا حالا زاییده بود. به مام یکی بده دیگه!
خانوم ببخشید یکیم واسه پسرم بده٬ دیر میاد.
وا! خانوم چرا هول میدی؟ مگه شما تافته ی جدا بافته ای که می خوای زود بری؟ (می خواستم برم جلو در قضا بدم٬ راه نمیدادن)
یک ساعت اینجا وایسادیم آخرشم بهمون غذا ندادین. اینجور نذر ها که قبول نیست.
سبزی:
خانوم ببخشید من تره دوست ندارم.
خانوم ببخشید میشه من یکم دیگه از این شاهیاش ور دارم؟
خانوم ببخشید ما دیر به دیر سبزی می خوریم٬ یه تربچه هم بدین.
فهیمه٬ فهیمه٬ واسه ناهار فردا هم وردار!
خانوم ببخشید پلاستیک نمیدین؟ چجوری ببرم؟
خانوم ببخشید آخرشه دیگه٬ بقیشو تو پلاستیکش بده من ببرم.
واااای خانوم! دسسستتون درد نکنه. انقققدر هوس سبزی کرده بودم که نگو!
خانوم ببخشید ما ۵ نفریم.
مامان جون وردار سبزی٬ خودت نمی خوری مامانت که می خوره.
۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه
۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه
۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه
وحید جلیلوند
یا محول الاحوال...
به او چنان طنینی می بخشی که حال را اینگونه متحول کند...
باشد که سپاسگزار تو باشد٬ هر آن کو کین چنین مورد رحمتت قرار گرفته.
۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه
بدیدم و مشتاق تر شدم...
۱۳۸۹ آذر ۱۶, سهشنبه
حالا خیلی چیزها تو زندگیم شدن مثل اون عکسه. انگار که خاطرات هر ماجرایی تو فایل های جداگانه تو ذهنم pause شدن و تیکه هاشون معلومه رو تصویرِ pause, و یک جرقه دکمه ی play ِ هرکدومو فشار میده و شروع به یادآوری میشن. هرچیزی شده نماد یه دورانی از زندگیم. مثل بوی یک عطر که آدم و یادِ خیلی چیزا میندازه٬ بعضی جمله ها و لحظه ها و صداها و جاها و بو ها٬ دکمه ی play ِ یه فایلی و فشار میدن. یاد کس نمی افتم٬ یاد دوران می افتم.
این جمله ی مامانم که وقتی می خواستم از پله ها ی تاریک برم پایین نماد کللل بچگیه منه:
برو من نگاهت می کنم............
این جمله ی بابا به دایی قبل از اینکه جواب کنکورم بیاد نماد کککککککل اونیه که تو دوران کنکورم کشیدم:
من مطمئننننم قبول میشه.......
خیابون پاسداران نماد کککککل مدت آقای نِ ......
خورشت قیمه نماد تمام دفعاتیه که اول سرماخوردگی گلوم می سوزه.....
۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه
مامان بزرگ: یه چیز بخور عزیزم.
من: چشم مامان بزرگ.
مامان بزرگ: بخور عزیزم.
من: میخورم مامان بزرگ.
مامان بزرگ: بخور دیگه!
من: الان ناهار خوردم مامان بزرگ.
مامان بزرگ: مگه هرکی ناهار خورد چیز دیگه نمی خوره؟!!
من: چرا. الان میل ندارم.
مامان بزرگ: نور می خوری؟!
من: مامان بزرگ تعارف ندارم که. هرچی میل داشته باشم...
مامان بزرگ وسط حرف من: باشه، باشه... حالا اون نارنگیو پوست بکن.
من: چاییم رو ور میدارم که ببینه یه چیز خوردنی دستمه.
مامان بزرگ: بخور.
من: داغه مامان بزرگ.
مامان بزرگ: قند داری؟
من: بله
مامان بزرگ سی ثانیه بعد: بخور چاییتو.
من: خوردم
سوال مامان بزرگ بعد اینکه دیگه هیچی نداره بگه: داغ بود؟
من:
خانه
میگه اگه به این راحتی به عریانی یا چیزایی که برامون قبیح بوده عادت کنیم٬ نگهداریشون خیلی سخته.
امیر عباس هروقت قهر می کنه میگه: بریم خونمون.
بعد از اینکه چند روز از سفر ترکیه اشون گذشت به راحتی یاد گرفت که بگه: بریم هتل.
من همون بیماره ام که به همه چی فکر میکنم. قرص هامو نخوردم.
فقط کافیه بفهمی یه جنس مذکر ٬از هر نوعی٬ اونجایی که داری میری هست. سریع دستاتو میمالی به هم و میگی خخووووب! بذا ببینیم این دفعه چی کار میکنیم! اصلا مهم نیست کیه و چیه و می خوای و نمی خوای و داری و نداری یا نه. ما بهش می گیم بیماری جذب ذکور در جامعه ی بیمار.
* ٬ ... ٬ تو پست ها یعنی none defining relative clause
۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه
انققققدر اینجوری می شم...
چون همشو می خوام یهو بخونم و وقت نمیشه٫ هیچ کدومو نمی خونم. به مرور دوست ندارم.
چون از اولش می خواستم ببینم، کلا نمی بینم.