۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

توضیح واضحات

اون روزی که تصمیم میگیری یه وبلاگ بسازی و هرچی دلت می گه رو توش بنویسی خیلی باید با خودت کلنجار بری. چون این جماعت عادت نکرده بی سر و صدا به حریم کسی وارد بشه و بدون اینکه جای پایی از خودش باقی بذاره راهشو بگیره بره. این جماعت عادت نکرده که یکی جلوش به اشتباهات خودش اعتراف کنه یا معذرت خواهی. تا با همچین صحنه ای روبرو میشه تازه می فهمه پس حق با اون بوده که داری به خاطرش ازش معذرت خواهی می کنی و تازه یاد میگیره که حق نبخشیدن داره! این جماعت عادت نداره کسی از احساسات و تجربیات خصوصیش با اون حرف بزنه ولی به قضاوت نشینتش٬ اونم به خاطر اینه که اصلا عادت نداره کسی از حریم خصوصیش باهاش حرف بزنه یا به هر نحوی از یه رازی مطلع بشه. تا یه امانتی از دلت و میدی دستش مثل اینکه یه ظرف داغ داده باشی هی بالا پایین می پره و می خواد باهاش یه کاری بکنه. نمیدونه که حرف مال گوش کردنه فقط. کاری به این ندارم که کلا تصویری که از آدم ها تو ذهنت می سازی حاصل چیزهایه که ازشون میدونی٬ حالا اگه کم میدونی تصویر غلط میسازی و اگه زیاد میدونی به واقعیت نزدیکتره. ولی اگه یک چیزو میاد بهت میگه و فهمیدنش باعث میشه ازش دوری کنی٬ بدون که ممکنه خیلی های دیگه ای که تحسینشون می کنی هم این ویژگی و داشته باشن٬ ولی تو فقط مال اینو فهمیدی. چرا فکر می کنی دوری کردن از اون آدم جزو زیرکی و خردت بوده؟ حواست نیست که اون اطلاعات رو خودش به خواسته ی خودش در اختیار تو قرار داده؟! یا اصلا چرا فکر می کنی هرچی می نویسه حال و روز همون لحظه و اوضا و احوالشه و تو این شانس و داشتی که ازشون با خبر بشی؟ چرا سریع انگشتتو  میذاری زیر چونتو و با چشمای خیره شروع می کنی تحلیلش می کنی اون آدمُ؟ چرا از بقیه ای که هیچی ازشون نمیدونی ایده آل سازی می کنی و از اون مثل یک پازل تیکه تیکه تصویر سازی؟ فقط بدون که به اختیار خودش این ها به دست تو رسیده. همین.


وقتی به خاطر اونی که هستی یک سری آدم های دورو برتو از دست بدی٬ هرچقدرم صداقتت خودتو راضی کنه٬ نهایتا خلوتیه دورو برت احساس نخواسته شدن بهت میده. حتی اگه اونهایی که دور بقیه ان عاشق بند کیفشون باشن یا مگسانی دور شیرینی. دیگه واست مهم نیست که با صداقتت داری یکی از قانون های زندگیه خودتو حمایت می کنی٬ بعضی وقت ها فقط مهم میشه که خواستار داشته باشی. حتی اونهایی که ایده آلت نیستن.


یا مثل اون دفعه که گفتم وقتی این جماعت به اونی که باید٬ توجه نمی کنن٬ مجبوری حداقل به ظاهر بشی اونی که بهت نگاه کنن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر