یادمه یکی از نزدیکانم تو سن 18 سالگی ازدواج کرد. خیلی ها مخالف ازدواج زودهنگامن به دلایل مختلف. ولی دلیل مخالفت من این بود که اعتقاد دارم آدم ها باید تمام مقاطع زندگیشون رو زندگی کنن و بعد برن مرحله ی بعدی؛ حتی اگر مرحله ی بهتری در انتظارشونه نباید هیچ یک رو قربانی دیگری کنند چون هرکدوم ارزش زیستن داره. ازدواج در سن 18 سالگی یعنی تجربه نکردن جوانی و شیفت مستقیم از نوجوانی به پختگی و آرامش و خوبی و سختی و بدی و همه چیه تعهد. (این صفت ها رو به کار بردم که برسونم تعهد و تاهل بار منفی یا مثبت نداره اینجا برام فقط دورانی از زندگیه که قبل رسیدن بهش باید دوران های دیگری رو از دست نداد مثل تمام مقاطع قبلی و بعدیش که نباید).
نه به تجربه اش نیاز داری, نه قرار بهش ببالی, نه قراره به خاطر کارهایی که تو هر مقطع کردی احساس پشیمونی کنی نه هیچ چیز دیگه, مساله اینه که یک تکه از حیات و بودنت رو که باید زندگی کنی حذف میکنی اون هم به اختیار!
حالا به نظرم آدم ها تو روابطشون با هم دیگه هم همینطوری ان. اول که با هم آشنا میشن به سرعت دنبال مشترکاتی میگردن که به همدیگه نزدیکترشون کنه و عمق یا جنس رابطه اشون رو تغییر بده. خیلی ها ملاکشون برای اعتماد به آنچه بینشون داره اتفاق میافته سرعت و کشش ناخودآگاه رابطه است. ولی یه جایی تو رابطه میرسه میبینی به جای جست و جو برای پیدا کردن مشترکات داری اتفاقا مشترک سازی میکنی. یعنی سعی میکنی شبیه هم باشین یا سعی میکنیم آنچه که یکدیگر میخواهند و میپسندد باشیم. این به وقت خودش بد نیست ولی دارم از اون موقعیش حرف میزنم که خودت باشی ولی در کنار دیگری. این مقطع رو با مشترک سازی حذف میکنیم. عین اون مقطع های زندگی که همه اش رو باید زیست, تو رابطه بودن ولی خودت بودن رو باید تجربه کرد بعد به دنبال مشترک سازی. به نظرم این مقطع آدم ها رو سرشار از اعتماد به نفس میکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر