۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه
۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه
نمیدونم چرا ولی از اون موقع که یادمه یک نفر از اطرافیانم که میرفت مسافرت کلافه میشدم. حتی اگه تو اون مدتی که مسافرته کاری باهاهش نداشتم ولی یادم میافتاد که نیست کلافه میشدم. دوست دارم همیشه همه available باشن انگار. و این شامل تمام کسانی که میشناختم میشه. نه فقط نزدیکانم. واسه خودم این حسم عجیبه. دلیل خاصی واسش پیدا نمیکنم.
هرکاری میکنم نمی تونم بفهمم یعنی چی که وقتی بیمار میگه کمکم که راحت تر و زود تر بمیرم حق نداری این کار رو واسش بکنی!
این یه توهین به انتخاب و شعور اون آدمه.
این یعنی: نه! تو نمیفهمی آخه!
درد نداری، حواست نیست!
باید الکی تحمل کنی. قانونشه!
هنوز خودم از لحاظ شرعی جرعت چنین کاری رو ندارم. ولی حرصم در میاد که قانون جامعه هم باشه.
بعد جالبیش اینه که جوامعی که چنین اجازه ای رو میدن هم مسخره میکنن. فکر میکنن خودشون که برای زندگی بقیه تصمیم میگیرن و فکر میکنن بقیه نمیفهمن کار درستی میکنن.
۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه
۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه
مثل یک فرشته...
یه مدت خیلی طولانی یکی از دوست های تو لیست فیس بوک یکی از دوست هام رو میدیدم که یه دختر خیلی خوشگله. از زیباییش بدون اینکه بشناسمش هروقت چشمم میخورد میرفتم نگاش میکردم. بعد از این همه مدت رفتم چند تا از کامنت های صفحه اش که باز بود و خوندم و دیدم مثل اینکه یه دختر خیلی پاک و خوب بوده که تصادف کرده و فوت کرده. قلبم اومد تو دهنم. شوک شدم. همه اومده بودن کلی ازش تعریف کرده بودن و ابراز تاسف. ناراحتیشون از جنس ناراحتی های عادی نبود. بهش غبطه خوردم و دلم خواست منم هروقت مردم مردم اینطوری ازم یاد کنن....
واسه اینه که زنگ میزنم بدون اینکه در ازاش چیزی بگیرم.
فرق فرهنگ ما با بقیه اینه که عادت نکرده آدم ها رو با تعریف یه سری حد و حدود به اسم "رفاقت" نگه داره. یا با طرف تیریپ برمیداره یا کلا حذفش میکنه از زندگیش.
من دوست ندارم آدم های خوب از زندگیم حذف شن. واسه اینه که زنگ میزنم. واسه اینه که پیگیری میکنم. واسه اینه که سعی میکنم کمرنگ نشم.
آدم ها بلد نیستن.
۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه
۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه
۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه
۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه
۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه
۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه
۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه
۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سهشنبه
یه حسنی که پزشکی داره اینه که همیشه ندانسته هات بیشتر از دانسته هاته و این باعث میشه دیگه زور نزنی بگی من آدم مطلع و مهم و کار درستی ام. حداقل اگه با خودت رو راست باشی میفهمی چند مرده حلاجی و دیگه سعی نمیکنی خودت رو غیر از اونی که هستی نشون بدی. به دانسته هات افتخار میکنی و ازشون لذت میبری. تو کل اون هایی که میشه ندونست یه تیکه رو دونستن همیشه خستگی سختی هایی که به خاطر دونستمش کشیدی رو در میکنه.
* استادم یه سوال پرسید. نوک زبونم بود هرچی میزدم سر و کله ی خودم و آخ و اوخ میکردم یادم نیمومد. استادم بدون اینکه عکس العمل خاصی نشون بده عادی نگاهم میکرد و منتظر بود ببینه یادم میاد بگم یا نه. نگاهش بهم یاد داد ندونستن ندونستنه. تویی که زور میزنی و نمیدونی با اونی که ساکته چون نمیدونه فرقی نداری. قبول کنی نمیدونی بیخودی دست و پا نمیزنی. میری یاد میگیری واسه دفعه ی بعد. قبول کن نمیدونی. همین.
* استادم یه سوال پرسید. نوک زبونم بود هرچی میزدم سر و کله ی خودم و آخ و اوخ میکردم یادم نیمومد. استادم بدون اینکه عکس العمل خاصی نشون بده عادی نگاهم میکرد و منتظر بود ببینه یادم میاد بگم یا نه. نگاهش بهم یاد داد ندونستن ندونستنه. تویی که زور میزنی و نمیدونی با اونی که ساکته چون نمیدونه فرقی نداری. قبول کنی نمیدونی بیخودی دست و پا نمیزنی. میری یاد میگیری واسه دفعه ی بعد. قبول کن نمیدونی. همین.
۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه
دوستی - سروش صحت
ارائه از: سروش صحت سه شنبه 13 اردیبهشت 1390
دوست، تقدیر گریزناپذیر ما نیست. برادر خواهر پسر خاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد. دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود. با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم وسکوت کنیم. با دوستانمان میتوانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند. از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم. و اگر مدتی بعد تر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم. با دوستانمان میتوانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم بگوییم : امشب نیا حوصله ندارم. با دوستانمان می توانیم بخندیم می توانیم گریه کنیم می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم می توانیم شادی کنیم می توانیم غمگین شویم میتوانیم دعوا کنیم. می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است. و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب عزا بدانیم. با دوستانمان میتوانیم قدم بزنیم می توانیم نصف شب زنگ بزنیم و بگوییم : پاشو بیا اینجا و اگر دوستمان پرسید چی شده؟ بگوییم :حرف نزن فقط بیا. و وقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم با دوستانمان می توانیم حرف نزنیم کاری نکنیم جایی نرویم و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم
سروش صحت
سروش صحت
۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه
بچگی زیاد پیش میومد سرم بخوره این ور اون ور, یا پله سنگی های خونه مامان بزرگ رو عین یه توپ قل بخورم بیافتم پایین سرم آب لمبو بشه. تا سرم میخورد یه جا سریع بابا میومد با کف دستش محکم سرم و میمالید. اون موقع نمیدونم دردش واقعا کمتر میشد یا اینکه بابام اوطوری من رو تو بغلش میگرفت و آرومم میکرد دردش رو کم میکرد, هر چی بود انقدر واسم تاثیر گذار بود که باعث شده بود هروقت سرم میخورد یه جا سریع برم دنبال بابا بگردم و بهش بگم, برعکس همه بچه ها که میرن سراغ مامانشون وقتی اینطوری میشن. فکر میکردم فقط بابا بلده خوبش کنه. یعنی واسه من فقط بابا بلد بود...
الانم که تو درس هام فهمیدم از لحاظ علمی گیرنده ی درد با گیرنده ی لمس تداخل داره و وقتی یه جات درد میگیره میتونی با لمس کردن اون قسمت حس لمس گیرنده هاشو راه بندازی تا حس دردش متوقف بشه با اینکه خوشحالم دلیل علمیشم فهمیدم و تاثیرش واسم ثابت شد بازم حس دست و آغوش بابا واسم پررنگ تره و هنوزم واسه من اونه که دردم و میخوابوند نه فیزیولوژیش...
یادم نمیره اون روز که از صبح تو بیمارستان واسه درد سنگ کلیه جیغ زده بودم و مامانم هی سعی میکرد آرومم کنه وقتی بابا بعد چند ساعت تونست خودشو برسونه چطوری بغضم ترکید و عین یه دختر بچه شروع کردم هق هق گریه کردن. فقط بابا بود که قبلا دردشو کشیده بود و میدونست چی دارم میکشم.
۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه
یک روز میرسه که به آدم ها نشون میدن یک کمد پر احساسات بیان نکرده و کپک زده و هدر رفته دارن و یک سبد پر غرور های نشکسته که پشت هرکدوم یه تنهاییه.
و اون روز من به کمد خودم نگاه میکنم که خالیه از احساسات ابراز نشده و یک سبد پر از جواب های داده نشده.
باید عادت کنی غرورت نشکنه. چون همه جوره از احساس های خرج نشده و کپک زده بدت میاد.
همیشه آدم ها و شرایط اطرافم رو انتخاب کرده بودم یه جورایی و این باعث میشد هر خطایی ازم سر بزنه خودم رو سرزنش کنم, ولی الان که روزگار واسم دست به انتخاب زده و دارم با یک شرایط جدید زندگی میکنم خوبیش اینه که تازگی ها دارم یاد میگیرم به جای اینکه به خودم بگم "نباید این کار و میکردی", بگم "از دفعه ی بعد این کار رو نکن".
۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه
خیلی دوست دارم بدونم تصویری که آدم ها از خودشون دارن با اونی که تو بیرون نشون میده چقدر فرق داره. تاحالا شده خودت رو تو آیینه به عنوان یه آدم جدا نگاه کنی؟ تا حالا به خودت به عنوان یکی از آدم هایی که در این جهان وجود دارن جدا فکر کردی که ببینی چطوری ای و چی کار میکنی؟
کلا هروقت تصویری که خودم از خودم دارم با اونی که بیرونه متفاوت میشه تعادلم به هم میریزه. انگار که سیبیل هام و قیچی کرده باشن. انگار که ساعت بیولوژیک بدنم به هم ریخته باشه و جت لگ شده باشم. حالا اون تصویر متفاوت لزوما نباید به چشم کسی بیاد, میتونه مثلا این باشه که تو فکر میکردی میتونی خشمت رو کنترل کنی و یهو سر یکی داد میزنی. این یعنی یه چیز از خودت خیال پردازی کرده بودی و یهو یه چیز دیگه میبینی. قاطی میکنم یهو نمیفهمم چی به چی ام. از خودم بدم میاد تو بعضی مورد هاش و یهو اعتماد به نفسم رو ازم میگیره. یه مثال دیگه اینکه یه مدت طولانی فکر میکردی مثلا 60 کیلویی و واسه همین اصلا چک نمیکردی بعد میری میبینی 67 کیلویی مثلا. یا چمیدونم هر چیز دیگه. مثلا فکر میکردی رو اعتماد به نفست کار کردی و کلا آدم محکمی هستی بعد یعو میری لکچر بدی صدات میلرزه. انقدر تعجب میکنی و بیشتر جلو خودت خجالت میکشی تا جلو دیگران.
پیچیده و جالبه.
هروقت وبلاگ های آروم رو میخوندم دلم میخواست منم مثل اون ها یک حس رو آروم توضیح بدم تا وبلاگ منم آروم باشه و اون حسی که من با خوندن اون وبلاگ ها میکنم رو مردم با خوندم وبلاگ من تجربه کنن, چند بار هم سعی کردم آروم بنویسم ولی مغزم بلد نیست مگه بعضی وقت ها که حسش می طلبه. تازگی ها فهمیدم وبلاگ اون آدم ها اتفاقا واسه منی که ذهن شلوغ و حررافی دارمه که یه گوشه ی دنج و آروم میسازه. والا اگه من هم آروم بودم شاید حس متفاوتی رو تجربه میکردم با خوندنشون.
۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه
۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سهشنبه
14 ساعته یک ساعت در پوزیشن افقی بودم فقط.
از این 14 ساعت نصفش صرف این میشه که تحقیق ها و مشق های دیگه ی دانشگاه رو انجام بدم تا تازه وقتم واسه درس خوندن آزاد شه.
دیگه گذشت اون زمان ها که همه چی رو خودم به عهده بگیرم که اونجور که میخوام از آب در بیاد.
من اینجا از فشار همه جوره بغض دارم, یکی زنگ میزنه میگه تو حرم امام رضا دعا گوتم. اون یکی اس ام اس میده میگه فردا میریم محرم شیم و مکه دعا گوتم.
حتی وقت نمیکنم گریه کنم واسه حس هام....
۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه
چقدر گریه کردم...
لارا فابین : Lara Fabian
متولد ۹ ژانویه ۱۹۷۰ با نام لارا کروکرت در اتربیک بلژیک خوانندهای بلژیکی-ایتالیایی است که به خاطر تواناییهای آوازی و تکنیک بالایش زبانزد است. وی به زبانهای فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی، انگلیسی و روسی ترانه میخواند و در تمامی این زبانها سلیس است. علاوه بر این و به زبان پرتغالی نیز ترانه خوانده، یک ترانه به زبان آلمانی اجرا کرده و اندکی نیز هلندی میداند.
وی در سال ۱۹۹۴ ملیت کانادایی گرفت و در آن زمان در شهر کبک فعالیت خود را آغاز کرد. دامنه صدای او بیشتر از سه اکتاو است.
لینک زیر اجرای زنده آهنگ دوستت دارم است که در اقدامی غیر منتظره و زیبا تماشاگران شروع به اجرای آهنگ کرده که به شکلی که خود لارا فابین باورش نمی شود بیشتر اوست که با تماشاگران همراهی می کند اجرای بسیار احساسی و زیبایی است
http://s2.picofile.com/file/7118747739/JE_T_AIME_LARA_FABIAN_LIVE_NUE_2002_.flv.htmlاصل اجرا:
۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه
بسم الله نگفتم...
دلم بدجور گرفت...
این دفعه دیگه زیادی حرف نزدم که از زور زدن خودم پشیمون باشم, ولی وقتی کلامم بی تاثیره حس بی خاصیتی میکنم.
محمد (ص) چی می کشید میون اون همه مخالف.
می ترسیدم اونی که هستم رو ابراز کنم. واسه خودم عجیبه که نمیدونم چرا؟ نگران خراب شدن وجهه ام نبودم, پس چیم بود؟ بلد نیستم با کسی که مشترکات با من نداره حرف بزنم. سند و مدرکم همه ریشه در اعتقاداتم داره، خارج اون ندارم.
بسم الله نگفتم...
من آدم از سر رسم و رسوم واسه کسی کادو بخر نیستم. اونی که دوست دارم رو واسش میخرم.
من آدم از رو ریمایندر به کسی تولد تبریک بگو نیستم. سعی میکنم یادم بمونه. اگه واقعا از تولدش خوشحال نباشم تبریک نمیگم.
من آدم یه کاغذ کادوی همینجوری از تو خونه بردار هدیه اش رو کادو کن نیستم. از چند روز قبل واسش فکر میکنم که چطوری کادوش کنم. چسب هام رو کج و کوله میزنم. کارت پستال هام خط خوردگی داره ولی با عشق و واسه کسی که دوسش دارم آماده اش میکنم فقط.
من آدم از سر رسم و رسوم به کسی تلفن احوالپرسی بزن نیستم. اگه زنگ میزنم یعنی دلم واسش تنگ شده واقعی.
من آدم هر اس ام اس و هر ای میلی رو فوروارد کن نیستم. اگه فوروارد میکنم یعنی حس داشتم به اون مطلب.
من فوروارد لیست ندارم. هر دفعه تک تک آدم هایی که میخوام بهشون یه چیز بزنم رو انتخاب میکنم و پاسخشون رو خیال پردازی میکنم.
من آدم جینی سوغاتی بخر نیستم. به تک تک اونهایی که میخوام واسشون چیزی بخرم فکر میکنم.
من آدم هر چی گیرم بیاد رو فیس بوک لایک کن نیستم. اگه لایک میکنم یعنی لذت بردم یا لبخند به لبم آورده یا سرم رو با نواش تکون دادم یا بهش قهقه زدم یا چشمام پر شده.
من آدم همینجوری از رو عادت تو اس ام اس لبخند بزن نیستم. اگه لبخند میفرستم یعنی دارم لبخند میزنم.
من معذرت خواهی اس ام اسیم با حضوریم فرقی نداره. واسه جفتش به یه اندازه خجالت میکشم.
اون وقت وقتی آدم ها مال من هم مثل بقیه ی کلیشه ها برداشت میکنن دردم میاد...
۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه
امروز عین این فیلم ها رفتم در صندوق پستیمو باز کردم توش پره نامه بود. خیلی حال داد.
حالا درسته 200 تومن پول برق و تلفن اومده و اخطار که چرا ندادم :d ولی عوضش یک کارت تبریک عید از ایران داشتم و کلی کیف داد.
اومدم خونه جدیده نیکه بالا شهره! مثل آدم پست ها میرسه و وقتی قبض هاتو دیر میدی ذرتی قطع نمیکنن. فکر میکنن پول داریم و مسافرت خارجیم و بیزنس منیم فرصت نمیکنیم بدیم و از نداریمون نیست که سریع قطع کنن ;) تازه اومدم نمیدونم چند وقت یک بار میاد گیج میزنم.
۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه
بعضی از آدم های دور و برم باعث نمایان شدن مجدد یک بُعدهایی از شخصیتم میشن که روشون کار کردم و خاموششون کنم. قرار نیست یه کل از بین برن ولی همین که مهارشون کردم بدون زحمت نبوده. معاشرت با بعضی ها کاسه ی صبرت رو لبریز میکنه و همه چیز میریزه بیرون دوباره. دوست ندارم با کسی باشم که باعث شه کاری کنم که از خودم بدم بیاد.
اشتراک در:
پستها (Atom)