دوباره سیب بچین حوا...
خسته ام. بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.
۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه
مهریه
دلم میخواست یه تا صبح یه صندلی میذاشتم می نشستم و از زیر دوش بیرون نیمومدم. یک بار حتی شیر و بستم اومدم این ور دیدم هنوز بسسم نیست, دوباره رفتم. الانم که بیرونم صدای چک چکش هنوز وسوسه ام میکنه. گرماش رو جسمم لازم داره. پاکی و آرامشش رو روحم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر