یه زمانی بود یک ساعت و نیم حداکثری بود که میتونستم مداوم پشت میز بشینم و رو یه مبحث درسی متمرکز بشم. بعضی وقت ها که حواسم پرت میشد و غرق یه مبحث سنگین می شدم یهو میدیدم 4 ساعته بلند نشدم و کلی به خودم افتخار میکردم. این روزها کلا بلند نمیشم مگر اینکه کار پیش بیاد. امروز 10.30 صبح نشستم الان 6 غروبه دارم این رو تایپ میکنم هنوز پا نشدم. آدمیزاد اگه بدونه مرز "دیگه نتونستن"ش کجاست خیلی جاها به دردش میخوره و بهش توان میده.
وفتی جنس حس و عشقی که اگه همین زحمت رو ایران میکشیدم داشتم رو میدونم، دلم واسه خودم میسوزه که اینجوری دارم زحمت میکشم واسه چیزی که ایده آلم نیست. خدا چقدر alternative course of action داره واسه یه موضوع مشترک. هرجور فکر کرده بودم ندیده بودم یه طوری بتونه پزشکی رو بهم بده که لذتش واسم کمرنگ تر بشه. بلد بود. داد.
این خدای مورد نظر شما کمی تا اندکی دیگرآزار نیست؟
پاسخحذفyani chi?
پاسخحذفhttp://kharkhasak.blogspot.com/2011/08/blog-post_24.html
پاسخحذفkhob chera dige hast ke ma in hame aho nale posht saresh mikonim dige, linke shomam mohre taid bud ;)
پاسخحذف