۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه


هوای قریه بارانی است
کسی از دور می آید
کسی از منظر گلبوته های نور می آید
صدایش بوی جنگل های باران خورده را دارد
و وقتی گیسوانش را
رها در باد می سازد
دل من سخت می گیرد
دلم از غصه می میرد

هوای قریه باران ست
جمیله جان
درها را کمی وا کن
که عطر وحشی گل ها
بپیچد در اتاق من
که شاید خیل لک لک ها
نشیند بر رواق من.

جمیله جان
می بینی که ساحل ها چه خاموش است؟
کنار کومه ها دیگر گل و سوسن نمی روید
ماهیگیرها آواز گرم روستایی را نمی خوانند

جمیله جان
برنجستان ما غمگینِ غمگین است
و دیگر برزگر ها شعر لیلا را نمی خوانند
روایت های شیرین را نمی دانند
هوا در عطر سوسن های کوهی بوی اردک های وحشی را نمی ریزد
و در شب های مهتابی
صدایی جز هیاهوی مترسک ها نمی آید

تمام کوچه ها دلتنگِ دلتنگند
جمیله جان خداحافظ
خداحافظ
دل من سخت غمگین است


شمس لنگرودی


*هدیه دایی
پیک در وطن خویش غریب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر