این پست رو خوندم
بینیم پر شد از بوی بهار نارنج. یکی از خوشبو ترین و خوش مزه ترین هدیه های طبیعت. دلم میخواد برگردم ایران یه خونه برا خودم درست کنم پر از سبزیجات معطر و عرقیجات و گیاه تازه و صفا و صمیمیت. تو قندونم هل بریزم با یه شکلات خوری پولکی با طعم لیمو. تو چایی بهار نارنج تازه دم کنم و کنار کوفته های شامی سر سفره ریحون و لیمو ترش کوچیک. سر سفره یه تنگ دوغ تو پارچ لعابی با پونه ای که مامان خشک کرده باشه وشربت به دونه با چند تا برگ نعنای تازه. شربت گلاب و قند با چند تا گلبرگ محمدی تازه. مربای گل محمدی درست کنم با نون زیره. رو میز بادوم و کشمش سبز و گردو. دارچین بریزم رو پنکیک و نبات زعفرونی تو چای.
زندگی ای که با instant coffee 3 in one پر شده باشه آدم هاش خود خواهن و لبخند لباشون پشت دریچه ی چشم هاشون خشکیده. دلم برا روزگاری که مردم محکم دست میدادن تنگه. آدم ها دیگه از خودشون حرف نمیزنن که شادی و لطافت روحشون به غارت نره. همه تشنه ان. دیگه هیچکی تو حوض هندونه نمیندازه. ساندویچی ها دیگه پیاز و جعفری نمیریزن.
صندلی چوبی کنار پنجره با شمعدونی لب طاقچه اش رو تو کارت پستال ها به هم هدیه میدن فقط.
کوش اون روزها که نوبرونه ی گیلاس زرد و قرمز کردن بهونه ای بود که کل فامیل دور هم جمع شن؟
تو هوایی که بوی حسادت میده هرکاری میکنم گلدون هام زنده نمیمونن.