۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

چقدر دلم خواست بنوسم یهو همین طوری دور همی
تو سلف دانشگاه با لباس آزمایشگاه و سربند نشستم. لاکم زرده. بدون گوشی دارم قربانی گوش میدم ولی خودم هم نمیشنوم درست. یه پسره اومد کنارم نشست. بی ادبیه ولی حوصله ندارم لپ تاپ و ببندم. پس سعی میکنم هر از چندی یه لبخند بزنم بهش. سه روزه سرم گیج میره. نمیدونم چمه. آبگرم کن هم که یه هفته است وصل نشده دو روز یه بار هم به زور میرم حمام. آب سرد میل ندارم. زیر دوش نفس نفس میزنم مثل اون موقع ها که بغض میکنه آدم. خودم حالم از خودم به هم میخوره دیگه. امروزم که تشریح داریم دیگه هیچی. این دختره که از بغلم رد شد یک روز باهام خوبه یه روز بد. خیلی بی دلیل. دیگه کشش هندل کردن هیچ کدومشون رو ندارم. خودشون خوب میشن.
سرم نمیدونم چرا گیج میره آخه!
پسره داره یه چیز مثل کتلت ما میخوره. چه باحال! پسر خوبیه. زک. دو میدانی کار میکنه.
این روزها درست درس نمیخونم. اعصابم خورده. هوم سیک که بودم. گفتم یه ذره کریسمس استراحت کنم بهتر شم. درگیر خونه عوض کردن شدم. خستگیم بیشتر شد. حداقل خونه ام رو دوست دارم ذوق دارم برم خونه هر روز ولی میرم میخوابم. چه فایده! فقط احتیاج به یه روز درست درس خوندن دارن تا دیگه از خودم بدم نیاد. نمیدونم کی!
از الان غصه ی کم ایران موندن دارم :(
استاده که دوسش دارم قبل عید نبود. امروز اومد بالا سر میکروسکوپم شاد شدم :d
خدا کنه درس بخونم. 
مامان این ها هر روز درگیر مامان بزرگن. حتی تلفنی هم درست نمیتونیم حرف بزنیم. دلم تنگ شده.
تنبل های کلاسمون جو گیر شدن اساسی درس میخونن. بدتر استرس گرفتم. رفلکسم هم که به استرس طبق معمول خوابه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر