اگه هنوز بلد نیستی درمان کنی, وسیله سازش باش.
۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سهشنبه
۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه
۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه
۱۳۹۰ بهمن ۴, سهشنبه
۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه
۱۳۹۰ دی ۲۷, سهشنبه
دو دل نشی دل مردد....
دل لامسبان وقت و مکان نمیشناسه. خیلی بی ربط و بی دلیل و بی موقع تنگ میشه یهو.
برای گرمی خانه و خانواده و شهر و دیار و ساز و دوستان....
برای گرمی خانه و خانواده و شهر و دیار و ساز و دوستان....
۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه
این رو یک بار دیگه هم نوشته بودم. یه مدل دیگه مینویسم شاید خالی تر شم.
وقتی زمونه یه بلاهایی سرت میاره که دیگه آستانه ی تحریک دردت میاد بالا یا یه طور دیگه اگه بخوایم بهش نگاه کنیم وقتی خدا صبرت میده، درد ها هنوز همون درد هان, همون قدرم درد میارن, فقط تویی که پوست کلفت شدی. و این موضوع اصلا حالت رو بهتر نمیکنه. چون همون قدر مثل قدیم دردت میاد ولی رفلکس هایی که همیشه به درد داشتی تا خالیت کنن و حالت رو بهتر کنن دیگه کار نمیکنن. دیگه گریه ات نمیاد ولی دردت چرا.
۱۳۹۰ دی ۲۳, جمعه
۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه
۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه
۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه
۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه
چقدر دلم خواست بنوسم یهو همین طوری دور همی
تو سلف دانشگاه با لباس آزمایشگاه و سربند نشستم. لاکم زرده. بدون گوشی دارم قربانی گوش میدم ولی خودم هم نمیشنوم درست. یه پسره اومد کنارم نشست. بی ادبیه ولی حوصله ندارم لپ تاپ و ببندم. پس سعی میکنم هر از چندی یه لبخند بزنم بهش. سه روزه سرم گیج میره. نمیدونم چمه. آبگرم کن هم که یه هفته است وصل نشده دو روز یه بار هم به زور میرم حمام. آب سرد میل ندارم. زیر دوش نفس نفس میزنم مثل اون موقع ها که بغض میکنه آدم. خودم حالم از خودم به هم میخوره دیگه. امروزم که تشریح داریم دیگه هیچی. این دختره که از بغلم رد شد یک روز باهام خوبه یه روز بد. خیلی بی دلیل. دیگه کشش هندل کردن هیچ کدومشون رو ندارم. خودشون خوب میشن.
سرم نمیدونم چرا گیج میره آخه!
پسره داره یه چیز مثل کتلت ما میخوره. چه باحال! پسر خوبیه. زک. دو میدانی کار میکنه.
این روزها درست درس نمیخونم. اعصابم خورده. هوم سیک که بودم. گفتم یه ذره کریسمس استراحت کنم بهتر شم. درگیر خونه عوض کردن شدم. خستگیم بیشتر شد. حداقل خونه ام رو دوست دارم ذوق دارم برم خونه هر روز ولی میرم میخوابم. چه فایده! فقط احتیاج به یه روز درست درس خوندن دارن تا دیگه از خودم بدم نیاد. نمیدونم کی!
از الان غصه ی کم ایران موندن دارم :(
استاده که دوسش دارم قبل عید نبود. امروز اومد بالا سر میکروسکوپم شاد شدم :d
خدا کنه درس بخونم.
مامان این ها هر روز درگیر مامان بزرگن. حتی تلفنی هم درست نمیتونیم حرف بزنیم. دلم تنگ شده.
تنبل های کلاسمون جو گیر شدن اساسی درس میخونن. بدتر استرس گرفتم. رفلکسم هم که به استرس طبق معمول خوابه.
اشتراک در:
پستها (Atom)