۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه
قربانی
۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه
۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه
از خنده ریسه می روم
و بعد گریه می کنم
از اینکه شبها امتداد می یابند
همین طور گیسوی بادها را شانه می کنم
تا همه چیز مرتب
و زندگی زیبا باشد.
چند نفر آدم مضحک
متفکر
شجاع
و احمق
در من جمع شده
نام مرا یدک می کشند.
* * *
آسمان ابری بود
ما غصه هایمان را شمردیم و
به خواب رفتیم
باید هم کابوس می دیدیم.
رسول یونان
۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه
البته بعضی هارم دیدم که وقتی به یکی علاقه مند می شن از خودشون بدشون میاد و انقدر دنبال ایراد تو طرف میگردن که با پیدا کردنش یه دست تحسین رو شونه ی خودشون بزنن و بگن: آفرین به خودم که چقدر با درایتم و خوب آدم هارو می شناسم و با تنفر پیدا کردن از اون آدم خیال خودشونو راحت کنن و مثل همیشه ترس این و نداشته باشن که مبادا خدایی نکرده یه ذره از احساسشون واسه کسی خرج بشه. یه جورایی تا به یکی وابستگی و علاقه پیدا می کنن ترس ورشون میداره. و از اونجایی که ضعف شخصیتیشون اجازه ی دل کندن از وابستگی هاشونو بهشون نمیده٬ دوست دارن یه ایرادی پیدا کنن که بهونه ای باشه واسه کنده شدنشون.
بعضی های دیگه هم وقتی به یکی علاقه مند می شن یا اونو آدم محترمی میدونن٬ همیشه از این میترسن که مبادا عیبی توی طرف پیدا کنن که اون شخصیتی که تو ذهنشون ازش ساختن فرو بپاشه. دوست دارن اون آدم همون خوبی که نشون میده باشه و باقی بمونه.
کلا این که همیشه بترسی از اینکه یه بدی تو کسی که دوسش داری پیدا کنی رو خیلی خوب می فهمم یا شایدم خیلی وقت ها این ترس بهمراه منم بوده٬ ولی زندگی بهم یاد داده این ترس نباید باعث شه چشمتو رو خیلی از بدی هاش ببندی که نبینیشون. ولی آدم هایی که مممممیگردن دنبال نکات منفی تو شخصیت طرف به خاطر ترس از حسی که بهش پیدا کردن خیلی عجیبن واسم.
با خارجی ها خوش برخوردی, میای ایران پاچه میگیری؟؟؟ آره ه ه ؟!!!
۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه
خدایا
ههههههههههههههههههیچ وقت علاقه ی شدید به یه کار نادرست رو تو جونم ننداز. اگه بدونم بده ولی از علاقم نتونم بذارمش کنار خخخخخخخخخخخخخخخخخیلی سختهههههههههههههههههههه..........
۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه
شعر
اینکه چرا هیچ وقت اون شعرو به کسی نشون ندادم شاید همین انتقادای به نظرم نا به جاییه که به شعر صبور الان میشه. چون منم اون موقع ها فکر میکردم یه شاعر وظیفشه قشنگ شعر بگه و باید همه دوسش داشته باشن. باید سرشار از نکات ادبی باشه و ... شاید یکی از دلایلی که باعث شد دیگه سمت شعر گفتن نرم٬ با اینکه دوست داشتم٬ همین بود. ولی الان که بیشتر درگیر حس و عواطف و خاطرات اون موقع میشم یا همین الان که از یه سری شعر ها خوشم میاد و میبینم واقعا اونطوری که همه فکر میکنن نیست٬ از تصورات حاکم تو جامعه دلگیر و یه جورایی غصه دار میشم. چون احساس میکنم تو احساسات دیگران همیشه یه چیز زیبا میشه پیدا کرد.
هنوزم جواب سوالم و کامل نگرفتم که چرا و چی میشه و چطوریه که بعضی ها شعر میگن و بعضی ها نه. به ویژه اینکه مطمئنا امری اکتسابی نیست. ولی حداقل خوشحالم که خودم تجربش کردم و به این نتیجه رسیدم که همه شعرا شعر نمیگن که زیبا باشه٬ یا کسی ازش حتما لذت ببره. خیلی هاشون حس لحظه ای خودشونه که لبریز شده و به این شکل بیانش میکنن. حالا اینکه چرا چاپش میکنن؟ شااااید یکی یه گوشه ی دنیا هم حس اونها بوده باشه و ازش لذت ببره. به نظرم اینکه حس درونیتو بیان کنی برای شعر یا حتی یه جمله نوشتن٬ خیلی دلیل موجه ایه. با اینکه مطمئنا شعر گفتن دلایل دیگه هم داره٬ ولی اگه این یکی ازدلایلشه برای من یکی خیلی قابل درکه. اگه نتونسته خوب بیان کنه اون تقصیر خودش نیست دیگه. میشه انتقاد کرد ولی نه با دید اینکه : اگه بلد نیستی پس چرا شعر میگی؟ اصلا میشه اسمشو شعر نذاشت. دل نوشته ها همیشه نباید خوب باشن. ولی باید حال نویسنده رو بهتر کنن که کردن. شعر صبورو دوست داشتم و گذاشتم تو وبلاگ چون منو یاد سادگی همون شعر بچگیم مینداخت. و خوشحالم از اینکه تصورات و قضاوت مردم باعث نشده مثل من شعر گفتن و بذاره کنار. اینهارو نوشتم که بگم به یه چیز پر از اشکال٬ با این دید هم میشه نگاه کرد.
شاید یکی از مشکلاتمون تو درک ادبی اینه که فکر میکنیم وظیفه ی نویسنده است که یه طوری بنویسه که ما بفهمیم. ولی خیلی جاها این ماییم که قدرت تخیل ادبی یا همدلیمونو گذاشتیم کنار و نمیدونیم وظیفه ی ماست اسرار کلام رو پیدا کنیم. این طرز تفکر تو درک آیات قران خیلی کمکمون میکنه :)
فکر نکن اگه به دوستات که دارن اون کارو میکنن هیچی نگی و تحسینشون کنی٬ بهشون لطف کردی. فکر نکن با کینه ازشون نگه داشتن و هیچی نگفتن پایه های دوستیت و داری محکم می کنی. مجبور نیستی اونو از اون کار منع کنی٬ به خودش مربوطه. ولی ححححححححححححق نداری رضایتتو نشون بدی در مقابل کاری که واسه خودت خوب نمیدونی. شاید این جوری داری به خیلی محبت هایی که بهش نداری دل گرمش میکنی. شاید اینطوری به طرفدارای کاری که داره می کنه تو ذهنش اضافه میشه. شاید اصلا اگه بدون تو با کاری که اون دوست داره مخالفی٬ یا تصمیمشو راجع به دوستی با تو تغییر بده چون به درد هم نمیخورید (شاید واقعا کار بدی نمیکنه و تو دوست نداری) شاید هم به خاطر تو اونو کنار بذاره اگه بده. حححححق نداری به حسی که نداری دامن بزنی.
ححححححححق نداری سعی کنی همه دوست داشته باشن. خیلی ها رو له میکنی...
نگاه
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
گاهی اوقات دلم برای خودم تنگ می شود
این وقت ها صدای مادرم خوش آهنگ می شود
آن قدر خودم از خودش دور میشود
که من ز من و سایه ام از تنش جدا می شود
آن قدر کم رنگ و کم رنگ تر می شود
که جای پاک خالیش، به سان صداقتش سفید می شود
کجایی ای من همیشه شاد و همیشه بلند؟
دلم به محض رفتنت سخت چون سنگ می شود
سختی روزگار و دروغ های عادی مردم
به جای حضور تو پر رنگ می شود
کسی تو را نمی خواند، کسی تو را نمیبیند
آخر این روزها هر کس دلش برای دیگری تنگ می شود
آه ای من همیشه تنها و برای دیگری
دیدی آخر کسی برای تو تنها نمی شود؟
می دانم آن قدر خسته از تمام من های این زمانه ای
که هیچ منی برای تو هیچ گاه ما نمی شود
گاهی اوقات که دلم برای خودم تنگ می شود
دیگر حتی آینه ای مونس تنهاییم نمی شود
ه. صبور
۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه
۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه
۱۳۸۸ آبان ۱۹, سهشنبه
فوق العاده است :)
ولی یکی از جالب ترین هاش دلیل ضعف سیستم ایمنی مادر باردار هست که برام یکی دیگه از زیبا ی های خلقت بود.یکی از دلایلی که یک خانم در دوره ی بارداری از سطح ایمنی پایین تری برخوردار میشه اینه که٬ در طی تغییراتی که در طول بارداری در بدن اون به وجود میاد سیستم ایمنی ضعیف تر عمل میکنه تا جنین به عنوان عامل بیگانه شناخته نشه و توسط سیستم ایمنی مثل عوامل بیماری زا از بین نره!!!
۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه
انقدر ذوق داره و واسش غیر عادیه که زنگ زده دونه دونه از همه خداحافظی کنه و حلالیت بطلبه. صدای "من دارم میرم مشهد"ش از گوشم خارج نمیشه. بعضی وقت ها میگم اگه منم به اینجور جاها دیر به دیر طلبیده می شدم این حسو تجربه میکردم. واسش یه مسافرت محسوب میشه. عین قدیم ها که یکی می خواست یه زیارت بره کلی تو محل ولوله میشده. همه میرن زیارت خوشحالن ولی خدا کنه واسمون عادی نشده باشه. واسه یه جاهای دور مثل کربلا و مکه انقدر ذوق عادیه٬ ولی این روزا ملت هفته ای دوبار میرن مشهد و میان. این حس ناب و ذوق پاک واسه مشهد رفتنشو خیلی دوست داشتم. دلم می خواد نه اینکه دیر به دیر٬ ولی یه طوری به این جور جاها طلبیده شم که میرم تشنه باشم.
۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه
تیموس
بیماری خود ایمنی بیماری ای هست که سلولها و سیستم ایمنی بدن علیه بدن خود فرد اقدام میکنن و اونو از بین میبرن. که علل متفاوتی از قبیل بیماری یا ژنتیک میتونه داشته باشه. یکی از شایعترین هاش هم این روزها بیماری MS هستش که سیستم ایمنی بدن علیه سلول های عصبی فرد اقدام میکنه.
تیموس در بدم عضویه که مسئول ساختن سلول های ایمنیه و از بدو تولد به مرور زمان با انجام فعالیت خود تحلیل رفته و تا سن پیری کوچکتر و از بین میرود. که البته این مسئاله مشکل خاصی را برای بدن ایجاد نمیکند. چون سلول های ایمنی تولید شده در بدن تا آخر عمر باقی میمانند. نکته ی حیرت انگیز اینکه به طور کل خانم ها نسبت به مردان در طول زندگی احتمال ابتلا به بیماری های خود ایمنی بیشتری به دلایل علمی مختلف دارند. که یکی از مهم ترین آنها بزرگتر بود تیموس آنها و تولید بیشتر سلول های ایمنی است. حال این سوال مطرح میشود که علت بزرگتر بودن تیموس آنها نسبت به مردان چیست؟ پاسخ این است که همان طور که عنوان شد تیموس در اثر فعالیت و یک سری عوامل مانند اضطراب و تنشن به مرور زمان تحلیل میرود. حال به علت اینکه خانم ها از لحاظ روانی حساسیت های بیشتری نسبت به مردان داشته و در شرایط مشترک اضطراب بیشتری را به خود وارد کرده و یا متحمل میشوند٬ بزرگی طحال آنها با توجه به تحلیل بیشتر این عضو در شرایط اضطراب٬ قابل توجیه است. که نهایتا بازده یکسانی را از عملکرد تیموس هر دو جنس ببینیم.
یکی از شرایط اضطراب آور و فشار جسمی و روانی مسلم در طول زندگی یک خانم٬ بارداری و به ویژه ساعات زایمان وی است. و این یکی از حالات تحلیل برنده و به زبان دیگر متعادل کننده ی تیموس آنهاست. پس نتیجه اینکه خانم هایی که در طول زندگی با این اضطراب روبرو نمیشوند و از سزارین جهت وضع حمل استفاده میکنند که که مئنا زحمت کمتری را می طلبد٬ شانس طبیعی خود جهت تعادل عملکرد تیموس را گرفته و با فعالیت زیاد این عضو ریسک بالای بیماری های خود ایمنی را مهار نمیکنند.
۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه
اگه تو نیستی اون یه انسانهههههههههههههههه. میفهمیییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا تو میتونی هرچی می خوای بگی ولی اگه اون بگه خیلی بزرگ به نظر میاد؟ چه فرقی بین توی نامرد با همسر بیچارت هست. لعنت به این فرهنگ. حححححححححححححالم از همتون به هم می خوره. از همتون.
۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه
انقدر تو این دوره زمونه٬ کم نیاوردن و به اشتباه خودت اعتراف نکردن و ادعا کردن و جسارت بی مورد رو با شجاعت اشتباه گرفتن و ... بین جوونها افتخار شده که یه نفر هم اگه پیدا شه بعد از یه بحث طولانی قانع شدنشو بخواد ابراز کنه٬ از ترس اینکه به جای منطقی بودن انگ کم آوردن بهش بزنن٬ هیچ وقت این کارو نمیکنه. از طرف دیگه هم از بس کسی به نادانسته هاش یا متقاعد شدن هاش اعتراف نکرده٬ طرف مقابل به چنین حرکتی اصلا عادت نداره و اگر هم از یکی ببینه٬ بیشتر به جای اینکه تحسینش کنه به بی عرضگی و هالویی متهمش میکنه. اینکه عادت نداریم کسی صادق باشه خیلی جالبه! تا یکی قانع میشه شروع میکنیم به دست انداختنش و بهش خندیدن. جالبیشم اینه که حواسمون نیست و واقعا خودمون متوجه نیستیم که چون این کار غریبه است برامون٬ داریم تعجبمونو با واکنش مسخره کردن نشون میدیم٬ ولی به ظاهر همه اونو برگرفته از سطح فرهنگ پایینمون میبینن.