۱۳۹۳ آذر ۹, یکشنبه


رفته بودم برای درمان شوره ی سر، شامپو بخرم. متسدی داروخانه پیشنهاد شامپوی خارجی و ایرانی رو کرد و فرصت داد که انتخاب کنم. شامپوی خارجی با بسته بندی شیک و تمیز و جعبه و بطری ظریف. شامپوی ایرانی با بطری پلاستیکی بدون جعبه و رنگ چاپ مرده. مسلما تمایلم به شامپوی خارجی بیشتر بود اما نه چون اعتقاد دارم جنس خارجی فارغ از اینکه کیه و چیه کیفیتش بهتره، بلکه چون بهم حس مریض بودن نمیداد! بهم حس یه آدم فرهیخته میداد که برای بدنش ارزش قائله و وقتی دچار یک مشکل میشه زود میره دنبال درمانش و از اینکه چنین شکل شامپویی توی قفسه ی شامپوهام باشه حس پاکیزگی و سلامت میگرفتم با اینکه برای درمان شوره بود! حس اینکه محصولاتی تو قفسه ام هست که نشون میده سلامتم برام مهمه. اونم فقط از روی بسته بندیشو شکل ظاهریش! چون مواد تشکلیل دهنده ی جفتشون رو میدونستم و مکانیسم درمانیشون رو و برام ارجحیتی نداشت. با خودم فکر کردم باشه. اشکال نداره. شاید اقتصاد مملکت ما هنوز بهمون این اجازه رو نمیده که کیفیت محصولمون رو حفظ کنیم در حالی که برای بسته بندیش هم خرج مضاعف میکنیم. شاید فعلا دارن تلاش میکنن محصول کیفیت مطلوب رو داشته باشه و روی اون بُعد همه ی سرمایه اشون رو خوابوندن. من هم که میدونم کیفیت خارجیه آنچنان فرقی نداره بذار ایرانیشو بگیرم که از صنعت خودمون حمایت کرده باشم تا ما هم روزی به اونجا برسیم. ولی وقتی میری سراغ ایرانیه و میبینی بسته بندی همه اشون یکیه و تنها ابزارشون برای تبلیغ، رنگ چاپ روی بطری هاست و فقط با رنگ های مختلف خاصیتشون رو چاپ کردن: زرد برای موهای چرب، سبز معمولی، صورتی نرم کننده و زرشکی ضد شوره و ... برای همه اشون رنگ های شاد و جذاب انتخاب کردن ولی رنگ چاپ ضد شوره اییه زرشکیه مرده ی بی روحه که رنگ مایع شامپو هم قهوه ایه مثل شربت! با خودت فکر میکنی معلومه که رغبت نمیکنم این رو بخرم. نه چون زشت و بی روحه! چون قیافه اش شبیه داروئه، داره بهم تلقین میکنه که مریضم. باید بزنم خوب شم. باید دوران درمان طی کنم و دو دوره این رو بزنم و بد حالتی موهام رو بعد از حمام تحمل کنم ... حس یه آدم فرهیخته ای که برای بدنش و سلامتش ارزش قائله رو ترجیح میدی به بیماری که باید این شامپو رو بزنه تا خوب شه!

پزشکان گاه برای اینکه بتونن نقششون رو ایفا کنن بهت القا میکنن که بیماری. و گاه داروسازها و صنعتگران حیطه ی درمان و سلامت هم تنها راه افزایش فروششون رو تبلیغات میدونن. غافل از اینکه انگیزه افراد برای استفاده از خدمات و محصولات آنها زمانی شکل میگیره که "سلامتشون" براشون مهم باشه نه "بیماریشون". اون ها در درجه ی اول باید حس کنن برای مقابله با مشکل و بیماریشون سالم هستند و توانمند و با روحیه. آدم مریض هیچ وقت نمیتونه به خودش کمک کنه. یه ذهن سالم میتونه با کمک دیگران به بیماریش غلبه کنه نه یه ذهن بیمار در یک تن ناتوان! و این پزشک هست که میتونه به بیمار این توان رو ببخشه و وی رو در پروسه ی درمان شریک کنه و چه بسا کیفیت و حتی ظاهر محصولاتِ سلامتی ابزاری باشه برای ایجاد این انگیزه.


۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

جنس آدم هایی که تو یه خونه هستن به خورد وسایلشونم میره. از پا دری جلوی در گرفته تا میوه ها ی رو میز و قاب عکس رو دیوار و بوی صابون تو دستشویی...
دوست ندارم وسیله های خونه رو بخرم و خونه رو پر کنم و بعد برم توش بشینم
تو زندگیم وسایل و اشخاص و عواطف و احساسات و خاطراتی دارم که تو هر خونه برم باهام میان و من و اونها هستیم که خونه امون رو پر میکنیم. اینجوری دیگه ست کردن رنگ و مدل و سایز و این چیزها رنگ میبازه. حسشونه که باید با هم جور دربیاد. مثل روزهایی که کلافه و حالت خوب نیست ولی فکر میکنی خونه کثیفه یا روزی که حالت خوبه و هرچی میپزی خوشمزه میشه.
 وسایل خونه باید مطعلق به آدم های توش باشه نه مطعلق به خونه :)

۱۳۹۳ آبان ۲۸, چهارشنبه

آقای 50 ساله با بد خیمی مجاری صفراوی و زردی، آورده بودنش ریه اش رو معاینه کنن اجازه ی عمل بگیره.
استاد صدای ریه اش رو یاد میداد
رزیدنت قلب و عروق چشماش بسته بود چرت میزد
سال بالایی مسخره بازی در میاورد میخندیدن
هم کلاسی ها همه تند تند نوت برمیداشتن
من به صورت آقای 50 ساله نگاه میکردم
بدخیمی
شاید سال دیگه نباشه...




نام بیمار: گوهرجان
خانم 83 ساله ناراحتی مزمن تنفسی
تو پرونده سابقه ی پخت نان با تنور...
روسری سفیدش رو با سنجاق گیره کرده بود زیر چونه اش...
چطوری مادر جون؟
از دیشب نخوابیدم. پدرم داره در میاد. نه روزه اینجام. هی میام بستری میشم هی میرم.
میشه گوشی بذاریم پشتت؟
بذار... بذار
ببخشید اذیت میشی
نه! من اذیت نمیشم. من که چیزی از این مریضیم نفهمیدم. شاید شما بفهمید. من به یه دردی بخورم...
گوشی رو گذاشتم. من پشتش بودم. تا میومدم گوش بدم شروع میکرد به درد و دل کردن مجبور میشدم بر دارم. بلاخره ساکت شد. ولی این بار سرش رو با خودش تکون میداد و غصه میخورد.... من از پشت میدیدم...
ناهارتون رو بدیم بخورید؟
نه! الان دخترم میاد . شما میخوری ببر! بخورید شما!
مرسی مادر جون. اذیت شدی ببخشید.
اون به ما میگه: شما ببخشین. دستش رو بلند میکنه و میگه: حلال کنید!!!
بیماریش لا علاجه. از چشماش خجالت میکشیدم در جواب درد و دل هاش هیچی نداشتم بگم حالش رو بهتر کنه. نفسش رو جا بیاره...

دلم برات تنگ میشه گوهرجان...
تو به درد ما خوردی. ما به درد تو نه...

۱۳۹۳ آبان ۲۵, یکشنبه

یکی از اعتراضاتی که به جمهوری اسلامی وارد میکنند اینه که سعی میکنه همسان سازی کنه، تفاوت ها و خلاقیت و شخصیت ها رو سرکوب میکنه و میخواد همه یکسان رفتار کنن و باور داشته باشن و پوشش کنن. در چنین جوامعی نسبت به شناخت آدم ها خیلی دچار اشتباه میشیم چون خود آدم ها به راحتی میتونن زیر چتر همسان سازی پنهان یا گم شن. ولی به نظرم افراد دیگری با تصور مقابله با پدیده ی مطرح شده ایده و حرف هایی دارن که از نظر من کاملا در همون راستا هست و چه بسا بدتر. شاید جمهوری اسلامی سعی بر پاک کردن و یکسان سازی اعتقادات و افکار اکتسابی آدم ها داره ولی افراد مقابل اون یه جورایی سعی بر یکسان سازی فطرت و گرایشات و خواسته ها و تفاوت های طبیعی آدم ها دارن. مفاهیمی چون "مرد و زن فرقی نداره و مرد و زن یکیه و بعضی تفکرات تبعیض جنسیتیه و Just friend های دختر و پسر و من به تو مثل خواهرم نگاه میکنم و جلو من راحت باش و تو مث داداشم میمونی و  تو و و " این ها از نظر من نادیده گرفتن و کمرنگ کردن زیبایی های خلقته. زیبایی ای که خیلی جاها از تفاوت و تناقض ایجاد شده. همونطور که آدم ها با شخصیت ها و سن و سال و نژاد و افکار و اعتقادات مختلف نیازهای متفاوتی دارن، آدم ها با جنسیت های مختلف نیازهای متفاوتی دارن که باید بهشون پرداخت. راه حل برقراری تعادل در جامعه پرداختن درست به نیازها و تفاوت هاست نه همیشه یکسان سازی اون ها. 
پستی در فیس بوک دیدم که به شخص نویسنده و افکارش احترام میذارم و هدفم از شیر کردنش  مثالیه برای تفهیم حرفم نه چیز دیگه. در مثال هایی که برای سکسیست بودن آوردن تک تکشون تو ذهنم برداشتی متفاوت دارن. ایشون اعتقاد دارن اگه تو اتوبوس پاشی خانمی بشینه سکسیست هستی. یا اگه ایشون توقع داشته باشه شما پاشی سکسیست هست. نمیشه اینطوری نگاهش گرد که یه خانم از لحاظ آناتومیک و فیزیولوژیک توده ی عضلانی کمتر و ضعیف تری از یک مرد داره و همین باعث میشه ایستادن فیزیکی براش کار سخت تری باشه و فرهنگ پا شدن برای یک خانم شاید از اونجا اومده باشه؟ ایشون اعتقاد دارن اگه برای غذا پختن و از گرسنگی نمردن به خانم یا خواهر و مادر و دوست دخترم احتاج دارم و خودم نمیتونم یعنی سکسیست هستم. نمیشه اینطوری بهش نگاه کرد که حوصله و توانایی یک خانم در کارهای multi task مثل آشپزی  در طولانی مدت ممکنه بیشتر باشه (سریع نگین بهترین آشپزهای دنیا مردن) و از لحاظ طبیعت و شاید فرهنگی یک زن آشپزی و توجه به تغذیه ی عزیزانش رو یکی از روش های ابراز محبت خودش قرار میده و از طرفی کارهای دیگری که ازش بر نمیاد رو از یک مرد میخواد؟ ایشون معتقدن اگر یک زن توقع داشته باشه در ماشین رو براش بار کنن سکسیسته مگر اینکه متقابل باشه. نمیشه اینطوری نگاهش کرد که خلقت یک مرد طوریه که مراقبت کردن و مسئول چیزی یا کسی بودن رو دوست داره و در رو برای یه خانم باز کردن برای یک زن نوعی حمایت فیزیکی و عاطفی محسوب میشه ولی شاید نیاز عاطفی یک مرد با یک روش دیگه بیشتر برآورده بشه تا اینکه یه زن در ماشین رو براش باز کنه و زن باید اون نیاز و روش برآورده کردنش رو پیدا کنه؟ 
به نظرم راه درستِ برابری، تساوی هم سان سازی نیست. راه حل درست توجه به اندازه به نیازهای ویژه است.

یه نوشته ی قدیمی:



اعتقدات ایشون:
 من اگر به جز تخمِ مرغ نیمرو غذای دیگری نتوانم درست کنم | و اگر یک‌روز زنم-خواهرم-مادرم-دوست‌دخترم خانه نباشد از گشنگی بمیرم | من یک آدمِ‫#‏سکسیست‬ هستم.
- اگر خانه‌ی من کثیف و بی‌نظم شود و در جوابِ اینکه چرا به این وضع دچار شد پاسخ بدهم:"خانه‌ای که زن نداشته باشد همین است" | من یک سکسیست هستم.
- اگر هنگامِ دیدار با جنسِ مخالف | صبر کنم که او اول دست دراز کند | من یک سکسیست هستم.
- اگر هنگام از در وارد شدن | بگویم "اول خانم‌ها" | من یک سکسیست هستم.
- اگر دوست دخترِ من توقع داشته باشد پیاده شوم و درِ ماشین را برایش باز بکنم | دوست‌ دخترِ من یک سکسیست است...مگر این حرکت دو طرفه باشد...
- اگر یک خانم در اتوبوس - قطار و ... از من توقع داشته باشد که بلند شوم و به خاطرِ زن بودن‌اش جای‌ام را به او بدهم | آن خانم یک سکسیست است | و اگر من داوطلبانه همچین حرکتی را انجام بدهم | من یک سکسیست هستم.
- اگر در رابطه‌ی جنسی من به فکرِ اورگاسم و لذتِ طرف مقابل‌ام نباشم و در موردِ بدن‌اش بی‌اطلاع باشم و به فکرِ لذت بردنِ خودم باشم | اگر ".. لیسی" را به جای یک عملِ عادی رابطه‌ی جنسی یک فحش بدانم | من سکسیست هستم.
پرداختن به سکسیسم و مباحثِ در این مورد قطعاً خوب و مفید است | اما به شرطِ اینکه در زندگیِ روزمره خودمان به اولیه‌ترین اصول‌اش پای‌بند باشیم.
در واقع بهتر است بگویم اول قضیه‌ی غضنفر را حل کنیم | بعد بنشینیم به مارادونا بپردازیم.

۱۳۹۳ آبان ۲۱, چهارشنبه

آدم وقتی صبر میکنه به همه آرزوهاش میرسه
ولی 
مطمئن نیستم تا اون موقع ذوقش همراهیش کنه و کور نشده باشه....

۱۳۹۳ آبان ۲۰, سه‌شنبه

بعضی وقت ها تا میبینی حالت خوبه سریع میخوای بری سراغ کارهای عقب افتاده ایت که حال خوب لازم داره. فلان کتاب, فلان مقاله، فلان فکر، فلان تمیز کاری.... ولی بعضی وقت ها لازمه حال خوبت رو مصرف نکنی و از خودش لذت ببری و توش بچرخی واسه خودت. مهم نیست که میخواستی حال خوبت رو واسه کارهای خوب صرف کنی. مهم اینه که به خودِ حال خوب بپردازی. اینجوری بسط و عمق پیدا میکنه و واسه اون کار خوب ها هم به اندازه کافی میمونه