۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

شاگردم کارشناس ارشد روانشناسی است. قرار است بلد باشد مردم را چگونه با "خودشان" و "اطرافشان" دوست کند.
مدام با کم سن و سال تر های کلاس سر مسائل پیش پا افتاده جدل میکند.
میگویم: "ف" انقدر با بچه ها بد برخورد نکن.
میگوید: آخر شما نمیدانید که چه کار میکنند و مرا اذیت میکنند.
میگویم: بهشان یاد بده چگونه برخورد کنند. آن ها نوجوانند و این گونه رفتار اقتضای سنشان است....
میگوید: من خودم انقدر مشغله ی فکری دارم که دیگر نمیرسم به این ها یاد بدهم...

مشغله ی فکری اش حتما کمک به کسانی است که در جای دیگر احتیاج به او دارند و میخواهد به آن ها که در قالب بیمار و با اسم خاص مراجعه کننده پیش او میایند کمک کند.

روانشناس ها فکر میکنند فقط باید کسی را کمک کنند که از قبل از منشی آن ها وقت گرفته است و سر ساعت مقرر خیلی شسته رفته میاید به دفتر کارشان و آن ها از پشت میزشان وی را نصیحت میکنند و به او برای اشک هایش دستمال کاغذی تعارف میکنند و وقت ملاقاتش هم که تمام شد ساعت به صدا در میاید و نفر بعدی قبلی را بیرون میکند.

اگر با دندانپزشک ها در مهمانی مشورت کنی آدرس مطبشان را میدهند و میگویند انشاالله در مطب هر کمکی از دستم بر بیاید در خدمتم.

پزشکان مهر نظام پزشکی خود را در کیف مهمانی به همراه ندارند مبادا کسی مزاحم بزمشان شود.

نیازمندان جلوی چشممان را به راحتی نادیده میگیرم و به سرعت از کنارشان عبور میکنیم که مبادا وقتمان را تلف کنند تا فرصت را از دست ندهیم مقاله ای بنویسیم و با خلق علم نیازمندان دنیا را کمک کنیم!

عالمانِ هر رشته, تخصص خود را مثل دفتر و دستکشان پشت میز کارشان جا میگذارند و هر شب به خانه میروند.
آدم ها در اماکن مختلف برای هم تعریف متفاوتی دارند.
آدم های در کوچه و خیابان همان ها نیستند که در مطب و بیمارستان و دفتر و کلاس احتیاج به کمک داشتند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر