۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

اسکار ، پایان شکوهمندی برای یک سال در اوج ماندنت بود ......................
هومن شریفی

۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

یعنی اون شب هایی از زندگیم که تا صبح بیدار میمونم و درس می خونم هم یک بار نشد از درس خوندنم لذت ببرم و درس خون بودنم حس اعتماد به نفسم رو قوی کنه.
بعضی ها کودک درونشون فعاله ما پیرمرد ضدحالمون.
تا میام از زحمت کشیم شاد شم و می خوام بگم آفرین که انقدر تلاش میکنی, سریع پیر مرد درونم میزنه پس کله ام و میگه این شب بیداری جبران اونیکی شبیه که کلا درس نخوندی. پس اضافه بر سازمانی درس نخوندی که از خودت تشکر کنی.

۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

نمره هام خوب شد :')

خدا کنه خدا اون موقع که داره تلاش میکنه هیچ مردی و شرمنده ی زن و بچه اش نکنه، هیچ بچه ایم شرمنده ی زحمت های پدر و مادرش نکنه.

۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

خدا اون دنیا هرکیو گرفتار وجدان خودش کنه واسه عذابش بسه...
دیوانم میکنه بعضی وقت ها. از طرفی هم میدونم اگه همین تنها چیزی که واسمون مونده رو هم خاموش کنم دیگه هیچ امیدی به بشر نیست و هیچی جلو دارمون نیست.

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

کلا واسم مهم نیست که آخرش معلوم شه واقعا خدا پیغمبری وجود داشته یا نه. اگه همش هم کشک باشه واسه من یکی بس بوده که به یکی اتکا کنم.
 تنهایی بار این دنیا رو نمیتونستم بکشم. به خدا قسم...
مهمون که داری وقتی میرسه یه جوری آماده باش که بدونه منتظرش بودی.
از تو به یک اشاره از او به صد دویدن...
این روز ها خواب بابا بزرگم رو زیاد میبینم.
فقط نیت کنی کافیه که با کرمش شرمنده ات کنه. انقدر گستاخ و ناسی هستی که دوباره دور شی ولی وجدان درد نمک به حرومیت حداقل باهات میمونه
با بعضی ها که حرف میزنم دلم برا خدا تنگ میشه...

۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

خاطرات یک روز دانشجویی:
امتحان دیروز رو خوب دادم. شب از خستگی همش سر جزوه جدید چرت زدم. امتحان امروز رو بد دادم.
کل پسر های کلاس پول گذاشته بودن واسه همه دختر های کلاس رز خریده بودن واسه ولنتاین. با اینکه یاد بی کسیت میافتادی ولی حس خوبی بود که دست خالی نبوده تو اون روز.
روز شلوغ و پر کاری بود دانشگاه. له شدم.
رفتم به مناسبت روز ولنتاین و مهربانی با خویشتن و پیشگیری از یبوست یه سالاد بار خودم رو مهمون کردم :d
8تا11 خوابیدم. الان 3 بامداده. تا الان مشق می نوشتم.
و حال شروع به درس خواندن میکنیم. 

پی اس: ماشالله روزگار قربونش برم هرگز نمیذاره پر رو بشی. به محححححححححض اینکه یه امتحان رو خوب میدی سسسسسسسسریع بعدیشو بد میده که یه وقت توهمی چیزی ورت نداره فکر کنی کارت درسته!

۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

خسته ام و بارون همه جانم رو ضربه زده. چتر ها تنهایی باز نمیشن...
اومدم خونه. چراغ رو روشن نمیکنم. بذار نور چشم ابرها رو نزنه.
پنجره رو تا بی نهایت باز کردم نفسم هوایی بخوره.
میرم زیر پتوم تا دستی به صورتم بکشه.
خسته ام. بارون همه جونم رو ضربه زده. با صداش ازم دلجویی می کنه...

۱۳۹۰ بهمن ۲۲, شنبه

دلم میخواد یک سال کل دنیا pause بشه و هیچی جلو نره به خصوص سنم و فرصت هام. بشینم کامل کتاب هایی که میخوام رو بخونم راجع مطالبی که تا حالا خوندیم تو درس هام بعد دوباره Playاش رو بزنم :d

۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

دلم واسه همه ی زندگی روزمره ام از همه چی و همه کس بیشتر تنگه.
یه عده تصمیم میگیرن تعطیلات ایران نرن چون خانواده اشون پیششونن. من دلم واسه خیابون ها و رستوران ها و ماشین ها و مغازه ها و اتوبان ها و هوا و مردم غریبه ی تو خیابون ها تنگه.
دلم واسه چهره ی خواب آلود مجری های تلویزیون تو صبح های سرد زمستون تنگه
واسه سرمای ماشینم تا وقتی بخاریش گرم بشه
واسه مامانم که مجبور نبودم بعد کلی درس خوندن تازه به فکر آماده بودن و نبودن غذا باشم
من پرایوسی رو دوست دارم ولی از تنهایی زندگی کردن بدم میاد. آخه یکی نباید تو زندگیت باشه 4 کلام باهاش حرف های چرت و بیخودی بزنی حوصله ات سر جاش بیاد بری سر جزوه ی بعدی؟ تا کی باید دستشویی رفتن تنوع زندگیت باشه؟
میگن طرح رو کردن 8 سال. اگه یک درصد میخواستم بی خیال فوق لیسانسم بشم و بی افتم تو کار انتقالی واسه پزشکی خالی همونم دیگه نمیتونم.
اگه میدونستم فقط 5 ساله انقدر سختم نبود. دلم بیشتر تنگ میشه وقتی میدونم طولانی تره
برا خیاطی دم محل که زبونم رو می فهمیدم و کارش تمیز بود
برا تمام اون هایی که بهم زنگ نمیزنن
دلم تنگه...

۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

کلام

دیدی وقتی یه ماجرایی رو تعریف می کنی یهو به خودت میای میبینی چقدر منقلب شدی و خودت که گوینده اش بودی رو چقدر تحت تاثیر قرار داده؟
دیدی وقتی از یه چیزی که مدت ها قبل ناراحتت کرده و تموم شده خیلی اتفاقی حرف میزنی یهو آخرش میبینی چقدر عین همون اولش عصبی ات کرده؟
دیدی روضه خون ها خودشون گریه می کنن؟
دیدی یه چیز خنده دار رو می خوای تعریف کنی خودتم هم زمان با طرف قهقه میزنی؟

کسی رو تو جهان میشناسی موقع گرسنگی تصمیم به رژیم گرفته باشه؟
روزی 3 بار بعد غذا میگم دیگه رژیم میگیرم و روزی 3 بار قبل غذا میگم نمیتونم.

۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

آدم ها دارن به سمتی میرن که نه تنها صداقت ندارن بلکه به صداقت رفلکس هم نشون نمیدن اگه از کسی میبینن.
 ریشه اش رو تو خودشون ار بیخ سوزوندن مبادا وجدانشون به زحمت بندازتشون بعضی وقت ها و به نفعشون کار نکنه...